نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِ) جائی که آفتاب بر او نیفتد. مقناة. مقنوه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسَر شود.
نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِخ ) نام بتی است به صورت زنی در بتخانه ٔ بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت . (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). از ک
نرمفرهنگ انتشارات معین(نَ) [ په . ] (ص .) 1 - لطیف . مق زبر. 2 - هرچیز کوبیده . 3 - صاف . 4 - خوشایند و دلنیشن . 5 - انعطاف پذیر. 6 - مهربان ، رئوف . 7 - آهسته ، آرام .
ستوالغتنامه دهخداستوا. [س َت ْ ] (اِخ ) نام بتی است که از سنگ تراشیده اند بشکل پیرزنی در موضع بامیان قریب به خنگ بت و سرخ بت و اورا نسرم بر وزن همدم میگویند. (برهان ) (آنندراج )
نسرلغتنامه دهخدانسر. [ ن َ س َ ] (اِ) نسار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). مخفف نسار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نسا.(آنندراج ) (فرهنگ نظام ). و
بامیانلغتنامه دهخدابامیان . (اِخ ) نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل ، خنگ ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان
تاج العارفینلغتنامه دهخداتاج العارفین . [جُل ْ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن امین الدین . مؤلف سلافة العصر آرد: دریای بیکران علم است و وادی بی پایان فضل در علم و دانش مقامی بلند یافت و عرفان