نساملغتنامه دهخدانسام . [ ن ِ ] (ع مص ) یکدیگر را بوئیدن و نزدیک شدن و رسیدن به چیزی . مناسمة. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نسامةلغتنامه دهخدانسامة. [ ن َ م َ ] (ع مص ) زهیدن آب از زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نسمت الارض نسامةً؛ زهید آب آن زمین . (ناظم الاطباء). || به
نسامةلغتنامه دهخدانسامة. [ ن َ م َ ] (ع مص ) زهیدن آب از زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نسمت الارض نسامةً؛ زهید آب آن زمین . (ناظم الاطباء). || به
تربامانلغتنامه دهخداتربامان . [ ت ُ ] (اِ) بیونانی نام گلی است لاجوردی و برگهای آن دراز می باشد و گل و شاخ و برگ آن همه تلخ است ، و آن را غافت بر وزن آفت نیز گویند، و بجای بای ابجد
تلمسانلغتنامه دهخداتلمسان . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) قاعده ٔ مملکتی به غرب . (از قاموس ). تختگاهی است به مغرب اشجار و انهار و حصون و فرضها بسیار دارد. (منتهی الارب ). یکی از شهرهای کشور
تیر امانلغتنامه دهخداتیر امان . [ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعب