نساخلغتنامه دهخدانساخ . [ ن َس ْ سا ] (اِخ ) عبدالغفورخان بهادر [ مولوی ] کلکته ای . از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است . رجوع به تذکره ٔ شمع انجمن ص 487 و فرهنگ سخنوران شود
نساخلغتنامه دهخدانساخ . [ ن َس ْ سا ] (ع ص ) ناسخ . کاتب . که از چیزی نسخه بردارد. که از روی چیزی نسخه نویسد : تحصیل آن جز به سالهای دراز ممکن نگردد الا به معاونت نساخ . (ترجمه
نساخلغتنامه دهخدانساخ . [ ن ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناسخ . نسخه نویسان که از کتاب یا نوشته ای رونویس کنند. رجوع به ناسخ شود. || نوعی از خط عربی . (ابن الندیم ، از یادداشت مؤلف
لَمْ نَشْرَحْفرهنگ واژگان قرآنگشاده نساختيم (کلمه شرح در اصل لغت به معناي باز کردن گوشت و امثال آن است )