نسابلغتنامه دهخدانساب . [ ن َس ْ سا ] (ع ص ، اِ) مرد نیک دانا به انساب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). علیم به انساب . (اقرب الموارد). عالم به انساب . (المنجد). مرد دانای به انس
نصابلغتنامه دهخدانصاب . [ ن َص ْ صا ] (ع ص ) آن که به کاری پردازد که بدان مأمور ومنصوب نشده باشد، مثلاً آنکه رسالت می کند بی آنکه او را به رسالت انتخاب و مأمور کرده باشند. (از
نصابلغتنامه دهخدانصاب .[ ن ِ ] (ع اِ) آن قدر از مال که زکوة واجب گردد بر وی . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). اصل مال چون بدان حد رسد که زکوة وا
نسابتلغتنامه دهخدانسابت . [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) نسابة. خویشاوندی . پیوند : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابة و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی
نسابتلغتنامه دهخدانسابت . [ ن َس ْ سا ب َ ] (ع ص ، اِ) نَسّابة : در نام و عدد ایشان میان تواریخیان و نسابت خلاف بسیار است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 16). در نسب این اشک میان نسابت
نسابهلغتنامه دهخدانسابه . [ ن َس ْ سا ب َ / ب ِ ] (از ع ، ص ، اِ) نَسّابة. مرد نسب دان . عالم به علم انساب : ای سید بارگاه کونین نسابه ٔ شهر قاب قوسین .نظامی (لیلی و مجنون ص 9).
نسابةلغتنامه دهخدانسابة. [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) قرابة. (اقرب الموارد) (المنجد). خویشاوندی . نزدیکی . پیوستگی .
نسابةلغتنامه دهخدانسابة. [ ن َس ْ سا ب َ ](ع ص ، اِ) نَسّاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرد نیک دانا به انساب . (از منتهی الارب ). نسب شناس و ماهر در معرفت انس
نسابتلغتنامه دهخدانسابت . [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) نسابة. خویشاوندی . پیوند : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابة و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی
نسابتلغتنامه دهخدانسابت . [ ن َس ْ سا ب َ ] (ع ص ، اِ) نَسّابة : در نام و عدد ایشان میان تواریخیان و نسابت خلاف بسیار است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 16). در نسب این اشک میان نسابت
نسابهلغتنامه دهخدانسابه . [ ن َس ْ سا ب َ / ب ِ ] (از ع ، ص ، اِ) نَسّابة. مرد نسب دان . عالم به علم انساب : ای سید بارگاه کونین نسابه ٔ شهر قاب قوسین .نظامی (لیلی و مجنون ص 9).