نزیحلغتنامه دهخدانزیح . [ ن َ ] (ع ص ) نَزوح . دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
نزيهدیکشنری عربی به فارسیبيطرف , بيغرض , راست بين , عادل , منصفانه , سرزنش نکردني , ملا مت نکردني , بي گناه
نزیهلغتنامه دهخدانزیه . [ ن َ ] (ع ص ) نَزِه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جای زیبا و دارای رنگهای نیکو. جای پاک و پاکیزه و دور از کشت و آبهای راکد و از کثافات و مگسهای حوالی
نضیحلغتنامه دهخدانضیح . [ ن َ ] (ع اِ) خوی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). عرق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حوض . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
نزوحلغتنامه دهخدانزوح . [ ن َ] (ع ص ) دور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعید. (اقرب الموارد) (المنجد). نازح . نزیح . (از المنجد). || چاه همه ٔآب برکشیده . (منتهی ال
دورلغتنامه دهخدادور. (ص ) بعید. (ترجمان القرآن ). چیزی که فاصله ٔ زیادی داشته باشد. ضد نزدیک . (ناظم الاطباء). آنچه که از ما فاصله ٔ (زمانی یا مکانی ) دارد. چیزی که نزدیک به ما