نزف الدملغتنامه دهخدانزف الدم . [ ن َ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) روانی خون از بدن . (ناظم الاطباء). خون فشان . بیرون جستن خون و بردویدن آن به بیرون تن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به خون فشان و نیز رجوع به نزف شود.
چنیزولغتنامه دهخداچنیزو. [ چ ِ ] (اِ) پول نقد و آماده . (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
نجفلغتنامه دهخدانجف . [ ن َ ] (ع مص ) بریدن درخت را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بریدن درخت از ریشه . (المنجد) (از اقرب الموارد). || تراشیدن تیر را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سخت دوشیدن گوسپند را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نجفلغتنامه دهخدانجف . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) شهری است در عراق از استان [ لواء ] کربلا. در حدود 25000 نفر جمعیت دارد. مشهد امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدانجاست و بدین مناسبت از شهرهای مقدس و مورد احترام شیعیان است و همه ساله در ایام مخصوص گروه بسیاری از شیعیان
نجفلغتنامه دهخدانجف . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) عبدالکریم (شیخ ...) لکهنوئی . از پارسی گویان هند است . او راست :ناله خیزد ز دلم گاهی و آهی گاهی چون به خاطر گذرد یاد نگاهی گاهی .رخ برافروخته و جلوه کنان می آئی از کجا راست بگو آفت جان می آئی .(از تذکره ٔ صبح گلشن ص <span class="hl
نجفلغتنامه دهخدانجف . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) نجف علی خان (مولوی ...). از پارسی گویان متأخر هند است ودر شاه جهان آباد میزیسته و به روایت مؤلف صبح گلشن «تفسیری عجیب و تاریخی غریب از تصانیف اوست و شرح مقامات حریری در صنعت اهمال و شرح دساتیر در زبان دری از وی خیلی نیکوست ، توراة را به کمال سلاست و
خون بندلغتنامه دهخداخون بند. [ خوم ْ ب َ ] (نف مرکب ) هر چیزی که خون را بند کند و سد نزف الدم نماید. (ناظم الاطباء).
نارکتینلغتنامه دهخدانارکتین . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) یکی از آلکالوئیدهای تریاک است . تریاک در حدود 6 درصد نارکتین دارداین آلکالوئید در آب نامحلول است و در الکل حل می شود. سمیت آن از تمام آلکالوئیدهای تریاک کمتر است و اثر آرام کننده ٔ درد و خواب آور ندارد ولی در
لهوقوعراقیسلغتنامه دهخدالهوقوعراقیس . [ ] (معرب ، اِ) شجر مصری است که گازران استعمال میکنند و در آب زود نرم میشود و سرد و خشک و مجفف بی لدغ و قابض و مانع سیلان مواد و جهت جراحات تازه و کهنه و نزف الدم و اسهال و درد مثانه و نفث الدم نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
پورپورافرهنگ فارسی معین(پُ پُ) (اِ.) عارضه ای که در دنبال بعضی از امراض عفونی (از قبیل حصبه و بت های بثوری و غیره ) در مریض موجب خونریزی زیر جلدی شود. علامت این خونریزی دانه ها و لکه های قرمز رنگی است که با فشار انگشت محو نمی شود و پس از چند روز محل این لکه ها تیره و کبود شده محو می گردد؛ خونریزی زیر جلد، داءالفرافیر، نزف
قلانشلغتنامه دهخداقلانش . [ ق َ لان ْ ن ُ ] (اِ) نباتی است مسمی به خوخ المروج جهت مشابهت به آن در رنگ و برگ و شاخه ها مگر آنکه برگ این از آن کوتاه تر و اندک عریض تر و گرههای قصب این نزدیک به هم و منبسط بر روی زمین به خلاف آن ، و اهل مصر به جای چوب در استسقای آب استعمال مینمایند و بسیاری آب نیل
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن َ زَ ] (ع مص ) ایستادن اشک . (آنندراج ). تمام شدن اشک چشم . (از اقرب الموارد). منقطع شدن و پایان گرفتن اشک . (از المنجد).
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن َ زِ ] (ع ص ) ضعیف شده از کمی خون . (ناظم الاطباء). نزیف . رجوع به نزیف و نَزْف شود.
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن َ ] (ع مص ) برکشیدن همه ٔ آب چاه را . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). همه ٔ آب از چاه کشیدن . (غیاث اللغات ). خالی کردن آب چاه . (فرهنگ نظام ). نَزْح . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || خشک گردیدن چاه . (آنندراج ) (منتهی ا
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن ُ ] (ع اِمص ) برکشیدگی آب چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخراج همگی آب چاه . (از اقرب الموارد). اسم است از نَزْف . (از معجم متن اللغة). رجوع به نَزْف شود. || ضعفی که بر اثر روان شدن خون بسیار عارض شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة). و
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن ُزْ زَ ] (ع ص ، اِ) عروق نُزَّف ؛ رگهائی که خون از آنها روان نگردد. (ناظم الاطباء). غیرسائله . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). مفرد آن نازف است . (از اقرب الموارد). رجوع به نازف شود.
منزفلغتنامه دهخدامنزف . [ م ُ زِ / زَ ] (ع ص ) آنکه خونش بسیار رفته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سست . || بیهوش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن َ زَ ] (ع مص ) ایستادن اشک . (آنندراج ). تمام شدن اشک چشم . (از اقرب الموارد). منقطع شدن و پایان گرفتن اشک . (از المنجد).
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن َ زِ ] (ع ص ) ضعیف شده از کمی خون . (ناظم الاطباء). نزیف . رجوع به نزیف و نَزْف شود.
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن َ ] (ع مص ) برکشیدن همه ٔ آب چاه را . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). همه ٔ آب از چاه کشیدن . (غیاث اللغات ). خالی کردن آب چاه . (فرهنگ نظام ). نَزْح . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || خشک گردیدن چاه . (آنندراج ) (منتهی ا
نزفلغتنامه دهخدانزف . [ ن ُ ] (ع اِمص ) برکشیدگی آب چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخراج همگی آب چاه . (از اقرب الموارد). اسم است از نَزْف . (از معجم متن اللغة). رجوع به نَزْف شود. || ضعفی که بر اثر روان شدن خون بسیار عارض شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة). و