نزغلغتنامه دهخدانزغ . [ ن َ ] (ع مص )طعن کردن به زبان و غیبت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعنه زدن . (فرهنگ نظام ). طعنه زدن در چیزی . نَسْغ. نَدْغ . || به زشتی یاد کردن
نزقلغتنامه دهخدانزق . [ ن َ ] (ع مص ) برسکیزیدن اسپ بر ماده ، یا پیش درآمدن از سبکی و چستی و برجستن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). برسکیزیدن نریان بر مادیان ، یا به چستی و چال
نزقلغتنامه دهخدانزق . [ ن َ زَ ] (ع مص ) سبکی و شتابی نمودن وقت خشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نَزْق . نزوق . (از اقرب الموارد). || پر شدن و لبالب شدن کو
نزقلغتنامه دهخدانزق . [ ن َ زِ ] (ع ص ) سبک . خفیف . (ناظم الاطباء). آنکه هنگام غضب به هیجان درآید و سبکی کند. (از اقرب الموارد). صفت است ازنَزْق . رجوع به نَزْق شود. || نزق ال
نزقلغتنامه دهخدانزق . [ ن ُ زُ ] (ع اِمص ) نَزْق . (فرهنگ نظام ). و در فرهنگ خطی نیز «نزق ؛ خفّت و طیش و شتاب و چستی باشد و به ضمتین مثله ». اما در فرهنگهای معتبر عربی به دسترس
نَّزَغَفرهنگ واژگان قرآنتحريک کرد (کلمه نزغ به معناي نخس است ، يعني سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوي حيوان و يا به عقب آن تا تحريک شود و تندتر برود و کلمه ما در جمله اما ينزغنک زايده است
نَزْغٌفرهنگ واژگان قرآنتحريک (کلمه نزغ به معناي نخس است ، يعني سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوي حيوان و يا به عقب آن تا تحريک شود و تندتر برود و کلمه ما در جمله اما ينزغنک زايده است ، و
نزغاتلغتنامه دهخدانزغات . [ ن َ زَ ] (ع اِ) تباهی ها. (یادداشت مؤلف ). || وساوس . (یادداشت مؤلف ). ج ِ نزغة. (اقرب الموارد). رجوع به نزغة و نزغ شود : به نزغات شیاطین موارد آن م
نزغدهلغتنامه دهخدانزغده . [ ن َ غ َ دَ / دِ / ن َ زَ دَ / دِ ] (ص ) کوفته شده و ترنجیده و مفصل های دردمند. (ناظم الاطباء). دردی در مفاصل که به مرور عضو را از حس عاطل کند و در بعض
نزغةلغتنامه دهخدانزغة. [ن َ غ َ ] (ع اِ) یکی نزغ . (از اقرب الموارد). رجوع به نزغ شود. || نخسة. || طعنة. (از معجم متن اللغة). ج ، نَزَغات . رجوع به نزغ شود.
نَّزَغَفرهنگ واژگان قرآنتحريک کرد (کلمه نزغ به معناي نخس است ، يعني سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوي حيوان و يا به عقب آن تا تحريک شود و تندتر برود و کلمه ما در جمله اما ينزغنک زايده است
نَزْغٌفرهنگ واژگان قرآنتحريک (کلمه نزغ به معناي نخس است ، يعني سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوي حيوان و يا به عقب آن تا تحريک شود و تندتر برود و کلمه ما در جمله اما ينزغنک زايده است ، و
نزغاتلغتنامه دهخدانزغات . [ ن َ زَ ] (ع اِ) تباهی ها. (یادداشت مؤلف ). || وساوس . (یادداشت مؤلف ). ج ِ نزغة. (اقرب الموارد). رجوع به نزغة و نزغ شود : به نزغات شیاطین موارد آن م
نزغةلغتنامه دهخدانزغة. [ن َ غ َ ] (ع اِ) یکی نزغ . (از اقرب الموارد). رجوع به نزغ شود. || نخسة. || طعنة. (از معجم متن اللغة). ج ، نَزَغات . رجوع به نزغ شود.
نزغدهلغتنامه دهخدانزغده . [ ن َ غ َ دَ / دِ / ن َ زَ دَ / دِ ] (ص ) کوفته شده و ترنجیده و مفصل های دردمند. (ناظم الاطباء). دردی در مفاصل که به مرور عضو را از حس عاطل کند و در بعض