نزاعةلغتنامه دهخدانزاعة. [ ن َ ع َ ] (ع مص ) آرزومند گردیدن به سوی اهل خود و مشتاق شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نزاع . نزوع . رجوع به نزاع شود. || (اِمص ) خصومة. (اقرب الم
نزاعةلغتنامه دهخدانزاعة. [ ن َزْ زا ع َ ] (ع ص ) تأنیث نَزّاع : نزاعة للشوی . (قرآن 16/70). رجوع به نزاع شود.
نزاعةلغتنامه دهخدانزاعة. [ ن ُ ع َ ] (ع اِ) آنچه به دست خود برکنی سپس بیفکنی . ما نزعته بیدک ثم القیته . (از المنجد).
نزاعدیکشنری عربی به فارسیستيزه , کشاکش , کشمکش , نبرد , برخورد , ناسازگاري , تضاد , ناسازگار بودن , مبارزه کردن , چون وچرا , مشاجره , نزاع , جدال کردن , مباحثه کردن , انکارکردن , دعوا ,
نزعةدیکشنری عربی به فارسیعلف نيزار , علف بوريا , علف شبيه ني , سرازيري , سربالا يي , نشيب , خميدگي , خم , خم شده , منحني
شوالغتنامه دهخداشوا. [ ش َ ] (اِخ ) جایگاهی است در مکه در پهلوی شعب الصفی و موسوم است به نزاعةالشوا. || نام قریه ای است از قرای صغد (سغد) نزدیک اشتیخن و عده ای بدان منسوبند. (ا
نزاعلغتنامه دهخدانزاع . [ ن ِ ] (ع اِمص ) خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه . (فرهنگ نظام ). با هم کشاکش کردن به خصومت . (غیاث اللغات ). خصومت و دشمنی ، و با ل
نزوعلغتنامه دهخدانزوع . [ ن ُ ] (ع مص ) آرزومند گشتن . (زوزنی ). آرزومند گردیدن و مشتاق شدن به کسی . (از منتهی الارب ). آرزومند گردیدن به سوی اهل خود و مشتاق گردیدن . (آنندراج )
پاتریسیلغتنامه دهخداپاتریسی . (اِخ ) از نخستین ازمنه ٔ حضارت روم مردم به دو دسته تقسیم شدند، نخست طبقه ٔ حاکمه که امتیازات خاص داشتند و امور روحانی و سیاسی مختص آنان بود و از خاندا