نرم بالگانلغتنامه دهخدانرم بالگان . [ ن َل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) ماهی هائی که باله های آنها نرم است . (لغات فرهنگستان ).
نرمفرهنگ انتشارات معین(نَ) [ په . ] (ص .) 1 - لطیف . مق زبر. 2 - هرچیز کوبیده . 3 - صاف . 4 - خوشایند و دلنیشن . 5 - انعطاف پذیر. 6 - مهربان ، رئوف . 7 - آهسته ، آرام .
نرمدیکشنری فارسی به عربیبلاستيک , حريري , غرامة , قطيفة , متخنث , مترهل , مرن , مقدمة عربة المدفع , منفوش , ناضج , ناعم
نرملغتنامه دهخدانرم . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه ٔشهرستان فردوس ، در 25 هزارگزی مشرق فردوس بر سر راه نوغاب به فردوس ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع
نرملغتنامه دهخدانرم . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس ، در 123هزارگزی شمال شرقی طبس در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 119 تن سکنه دارد. آبش از
کرکاشلغتنامه دهخداکرکاش . [ ک َ ] (اِ) اقحوان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ). بابونج . مقارجه . رجل الدجاجة. بابونک . بابونق . (یادداشت مؤلف ). شجره ٔ مریم . بابونه ٔ گا
غابشلغتنامه دهخداغابش . [ ب ِ ] (اِ) غباریه . عنب الدب . مردار آغاجی . برگک . بارشین .نام درختی است کوهی که میوه ٔ آن را غباریة و عنب الدب گویند. شبیه است به کنار. (برهان ) (آنن
حجرالفتیلهلغتنامه دهخداحجرالفتیله . [ ح َ ج َ رُل ْ ف َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پنبه ٔ کوهی . آذرشست . مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفته ٔ ابن البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی
کرملغتنامه دهخداکرم . [ ک ِ ] (اِ) هر حشره ٔ بری یا مائی و بحری را که به درازی گراید گویند و بغیر آن هم گاه اطلاق کنند. اسم انواعی از حشرات خرد و درشت غالباً دراز و باریک آبی و
موریانهلغتنامه دهخداموریانه . [ ن َ /ن ِ ] (اِ) زنگاری باشد که آهن و فولاد را ضایع کند. (برهان ). زنگاری که آهن و فولاد را ضایع می کند به طوری که از صیقل کردن برطرف نشود. (ناظم الا