نذیرةلغتنامه دهخدانذیرة. [ن َ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نذیر. رجوع به نذیر شود. || آنچه نذر دهند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || فرزند
نضیرةلغتنامه دهخدانضیرة. [ ن َ رَ ] (اِخ ) بنت ضیزن بن معاویة السلیحی است ، پدرش فرمانروای جزیره و شام بود و گاهی به حدود ممالک ایران دست اندازی می کرد، شاپور به دفع او لشکر کشید
نضیرةلغتنامه دهخدانضیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ) جمیلة. تأنیث نضیر است . (از اقرب الموارد). رجوع به نضیر شود.
نظیرةلغتنامه دهخدانظیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نظیر، به معنی مثل و شبیه است . (از متن اللغة). رجوع به نظیر شود. || مهتر قوم که مردم در همه ٔ کارها به وی نگرند و دست نگر او
نبیره ٔ ساملغتنامه دهخدانبیره ٔ سام . [ ن َ رَ / رِ ی ِ ] (اِخ ) رستم . لقب رستم است ، چه او فرزند زال و زال فرزند سام است : گر بدیدی تن چو کوه تو رابه نبرد اندرون نبیره ٔ سام درزمان س
نبیره ٔ ساملغتنامه دهخدانبیره ٔ سام . [ ن َ رَ / رِ ی ِ ] (اِخ ) رستم . لقب رستم است ، چه او فرزند زال و زال فرزند سام است : گر بدیدی تن چو کوه تو رابه نبرد اندرون نبیره ٔ سام درزمان س
نُذُورَهُمْفرهنگ واژگان قرآننذرهایشان(کلمه نذر به معناي اين است که انسان چيزي بر خود واجب کند که واجب نباشد)
نایرةلغتنامه دهخدانایرة. [ ی ِ رَ ] (ع اِ) آتش و شعله و گرمی آتش . حرارت . || آتش جای . || زغال . || زمینی که از خشکی ، گیاههای آن زرد شده باشد. || کینه . دشمنی . (ناظم الاطباء).
نبیرهلغتنامه دهخدانبیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گویند خصوصاً، و بعضی دخترزاده را هم گفته اند.(برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). و بعضی دیگر