بی ناخنلغتنامه دهخدابی ناخن . [ خ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + ناخن ) که ناخن ندارد. (یادداشت مؤلف ). || بی انصاف . آنکه هیچ بهیچکس ندهد. سخت ظالم نسبت بمال زیردستان . آنکه همه خیرها خ
knockدیکشنری انگلیسی به فارسیدر زدن، ضربت، صدای تغ تغ، درزدن، مشت، عیبجویی، بد گویی کردن از، زدن، کوبیدن، بهم خوردن، ضربات متوالی و تند زدن
تراشهلغتنامه دهخداتراشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (اِ) (از: تراش + َه ، پسوند نسبت ) تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. (از برهان ). آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشه ٔ چوب و
عقعقلغتنامه دهخداعقعق . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) مرغی است ابلق از نوع غراب ، آوازش عین قاف است ، به فارسی عکه نامندش . حرام است در صحیح مانند غراب . و اگر دماغ آن را بر پنبه طلا کنند
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژی
بی ناخنلغتنامه دهخدابی ناخن . [ خ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + ناخن ) که ناخن ندارد. (یادداشت مؤلف ). || بی انصاف . آنکه هیچ بهیچکس ندهد. سخت ظالم نسبت بمال زیردستان . آنکه همه خیرها خ