ندبه زنانلغتنامه دهخداندبه زنان . [ ن ُ ب َ / ب ِ زَ ] (ق مرکب ) ندبه کنان . در حال ندبه کردن . گریان و شیون کنان : اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای شیون به بام و باغ خود آنگه برآورید.خاقانی .
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن َ دَ ب َ ] (ع اِ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده . (از المنجد). واحد ندب . یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود.
ندبهلغتنامه دهخداندبه . [ ن ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نوحه . اشعار ماتمی خواندن . (غیاث اللغات ). ندبة.شیون . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). گریه و زاری . (ناظم الاطباء). افغان . گریستن برای مرده : تا ز هوای توام به ندبه و ناله <br
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) شیون . (مهذب الاسماء). برشمردن محاسن میت . (از المنجد). گریه بر مرده و محاسن شماری او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گریه بر مرده و ذکر محاسن او. (ناظم الاطباء). || (ص ) فصیح . (اقرب الموارد). عربی ندبة؛ عربی زبان آور و فصیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).<
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ن َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نَدْب . (اقرب الموارد). رجوع به نَدْب شود. || نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نَدَب ، اَنداب ، نُدوب . || ندبة از هر خف و حافری ؛ که به یک حالت ثابت نماند.(از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک
ندبه کنانلغتنامه دهخداندبه کنان . [ ن ُ ب َ / ب ِ ک ُ ] (ق مرکب ) نوحه کنان . در حال ندبه کردن . ندبه زنان . رجوع به ندبه و ندبه کردن شود : پیش تابوت من آئید برون ندبه کنان در سه دست از دو زبانم بستائید همه .خا
ندبهلغتنامه دهخداندبه . [ ن ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نوحه . اشعار ماتمی خواندن . (غیاث اللغات ). ندبة.شیون . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). گریه و زاری . (ناظم الاطباء). افغان . گریستن برای مرده : تا ز هوای توام به ندبه و ناله <br
ندبهفرهنگ فارسی عمید۱. گریه بر مرده و ذکر خوبیها و صفات نیکوی او.۲. زاری و شیون.⟨ ندبه کردن: (مصدر لازم) زاری و شیون کردن.
مندبهلغتنامه دهخدامندبه . [ م َ دَ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) جای ترس و جای تضرع و زاری و فریاد. || جای دعوت . (ناظم الاطباء).
ندبهلغتنامه دهخداندبه . [ ن ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نوحه . اشعار ماتمی خواندن . (غیاث اللغات ). ندبة.شیون . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). گریه و زاری . (ناظم الاطباء). افغان . گریستن برای مرده : تا ز هوای توام به ندبه و ناله <br
مسندبهلغتنامه دهخدامسندبه . [ م ُ ن َ دُن ْ ب ِه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه آن را اسناد دهند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح نحو) در اصطلاح نحویان ، خبر را گویند، مقابل مسندالیه . مسند. و رجوع به مسند شود.
بندبهلغتنامه دهخدابندبه . [ ب َ دَ ب َ ] (اِخ ) نام گاوی است که در کلیله بدان اشاره شده است : با وی [برادر بزرگترم ] دو گاو بود یکی را شتربه نام و دیگری را بندبه . (کلیله و دمنه ).
ندبهفرهنگ فارسی عمید۱. گریه بر مرده و ذکر خوبیها و صفات نیکوی او.۲. زاری و شیون.⟨ ندبه کردن: (مصدر لازم) زاری و شیون کردن.