نخجیربانیلغتنامه دهخدانخجیربانی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) صید. صیادی . شکار کردن . شکارچی گری : درخت افکن بود کم زندگانی به درویشی کشد نخجیربانی .نظامی .در این دشت نخجیربانی کنم به رسم
نخجیربانیواژهنامه آزادصیادی، شکارجی گری؛ مثال: مو آن باز سفیدم همدانی/ لانه در کوه دارم سایبانی/ به بال خود پرم کوهان به کوهان/ به چنگ خود کرم نخجیربانی (بابا طاهر عریان).
نخجیربانیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهصیادی: ◻︎ درختافکن بُوَد کمزندگانی / به درویشی کشد نخجیربانی (نظامی۲: ۳۲۶)
نخجیرگانیلغتنامه دهخدانخجیرگانی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) شکار. صید. (یادداشت مؤلف ) : اگر شاهم کند همداستانی کنم یک چند گه نخجیرگانی .(ویس و رامین ).
پیرعمر نخجیربانلغتنامه دهخداپیرعمر نخجیربان . [ ع ُ م َ رِ ن َ ] (اِخ ) (مزار...) مزار و موضعی به صحرای مرید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 481).
درخت افکنلغتنامه دهخدادرخت افکن . [ دِ رَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) درخت افکننده . آنکه درخت ببرد و قطع کند : درخت افکن بود کم زندگانی به درویشی کشد نخجیربانی .نظامی .
زندگانیلغتنامه دهخدازندگانی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) اسم مصدر از زنده (زیستن )، پهلوی «زندکیه » ، گیلکی «زندگی » . زنده بودن .حیات . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف . (آنندراج )
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب .
نخجیرگانیلغتنامه دهخدانخجیرگانی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) شکار. صید. (یادداشت مؤلف ) : اگر شاهم کند همداستانی کنم یک چند گه نخجیرگانی .(ویس و رامین ).