نحیفدیکشنری فارسی به انگلیسیbony, decrepit, drawn, feeble, frail, gaunt, lean, meager, peaked, poor, puny, scrag, scraggy, scrawny, sickly, skinny, slight, thin, wan, weak-minded, wreck
نحیفلغتنامه دهخدانحیف . [ ن َ ] (اِخ ) نوروزعلی بیگ شاملو. او راست :فتادگان به فلک سر فرونمی آرندزمین به گرد سر آسمان نمیگردد.عشق زیاد مایه ٔ اندوه میشودتریاق کار زهر کند چون فز
نحيفدیکشنری عربی به فارسیلا غر , نحيف , بدقيافه , زننده , بي ثمر , لا غرکردن , زننده ساختن , ويران کردن , لندوک , دراز وباريک
frailدیکشنری انگلیسی به فارسینحیف، سست، شکننده، بی مایه، زود گذر، نازک، گول خور، سست در برابر وسوسه شیطانی