نحبةلغتنامه دهخدانحبة. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) قرعه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
نحبةلغتنامه دهخدانحبة. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بحرین بنی عامربن عبدالقیس را. (از معجم البلدان ).
نهبةلغتنامه دهخدانهبة. [ ن َ / ن ُ ب َ ] (ع اِمص ) غارت . (منتهی الارب ). غارتگری . (ناظم الاطباء). اسم است از نهب . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نهبی . نهیبی . (اقرب الموا
نَحْبَهُفرهنگ واژگان قرآنپيمانش (کلمه نحب به معناي نذري است که محکوم به وجوب باشد ، مثلا وقتي گفته ميشود فلان قضي نحبه معنايش اين است که فلاني به نذر خود وفا کرد )
نَحْبَهُفرهنگ واژگان قرآنپيمانش (کلمه نحب به معناي نذري است که محکوم به وجوب باشد ، مثلا وقتي گفته ميشود فلان قضي نحبه معنايش اين است که فلاني به نذر خود وفا کرد )
دخنلغتنامه دهخدادخن . [ دُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ دخنه . (ازمنتهی الارب ). رجوع به نحبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) حضرمی . از مشاهیر عرفای اواخر مائه ٔ سیم معاصر معتضد و مقتدر عباسی . و شیخ محمد مرتعش درک صحبت او کرده است و گوید: پس از آن
احدلغتنامه دهخدااحد. [ اُ ح ُ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه ٔ منوره ، سرخ رنگ ، و قله ندارد و بین آن و مدینه ٔ منوره یک میل راه است در جهت شمالی و در آنجا وقعه ٔ فظیعه اتفاق اف
قضالغتنامه دهخداقضا. [ ق َ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از این باب است : قضی ربک ؛ ای امر و حکم ربک . (منتهی الارب ). || مردن . (اقرب المو