نحاریرلغتنامه دهخدانحاریر. [ ن َ ](ع ص ، اِ) دانشمندان و زیرکان . ج ِ نحریر. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : و مدرسان از نحاریرعلمای عصر. (جهانگشای جوینی ). رجوع به نحریر شود.
نحریرلغتنامه دهخدانحریر. [ ن ِ ] (ع ص ) نِحْر. زیرک و ماهر و دانا و آزموده کار متقن و بصیر در هر کار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانشمند و زیرک . (غیاث ا
نفاریرلغتنامه دهخدانفاریر. [ ن َ ] (ع اِ) گنجشک ها. (آنندراج ). عصافیر. (از متن اللغة) (المنجد) (اقرب الموارد). واحد آن نفرور. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به نفرور شود.
ابوالمؤیدلغتنامه دهخداابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به
نحریرلغتنامه دهخدانحریر. [ ن ِ ] (ع ص ) نِحْر. زیرک و ماهر و دانا و آزموده کار متقن و بصیر در هر کار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانشمند و زیرک . (غیاث ا
مفردلغتنامه دهخدامفرد. [ م ُ رَ ] (ع ص ) تنها. مجرد. (از ناظم الاطباء). تنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا.
بازلغتنامه دهخداباز. (ق ) تکرار و معاودت چنانکه گویند باز بگو یعنی مکرر بگو و باز چه میگوید یعنی دیگرچه میگوید. (برهان ). تکرار و معاودت کاری . (غیاث ). دیگر. (انجمن آرا) (آنند
حافظ شیرازیلغتنامه دهخداحافظ شیرازی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) خواجه شمس الدین محمد. جامع دیوان حافظ که عموماً او را محمد گلندام میدانند بر دیوان حافظ مقدمه ای نوشته و به مناسبت قدمت این سند