نجوالغتنامه دهخدانجوا. [ ن َج ْ ] (ع اِ) سرگوشی . زیرگوشی . راز. (ناظم الاطباء). نجوی . رجوع به نجوی شود.
نجوءلغتنامه دهخدانجوء. [ ن َ ] (ع ص ) بدچشم . سخت چشم زخم رساننده . نجؤ. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). نجی ٔ [ ن َ ج ِءْ ] . (منتهی الارب
نجوعلغتنامه دهخدانجوع . [ ن َ ] (ع اِ) آرد جو و مانند آن که آن را به آب و یخ تنک کنند مثال دوغ و ستور را خورانند تا فربه گردد، و آن رامدید نیز نامند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نجوعلغتنامه دهخدانجوع . [ ن ُ ] (ع مص ) مدید خورانیدن ستور را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). آردآب خورانیدن به ستور. (ناظم الاطباء). نجوع خورانیدن شتر را. (اقرب الموارد). || گوا
نژوالغتنامه دهخدانژوا. [ ن ِژْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
نجوا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی نجوا کردن، نالیدن، ناله کردن، آه (ناله) کشیدن خفه کردن، خفه کردن ارتعاش جریان داشتن، وزیدن