نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن َ ] (ع مص ) زادن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). زادن پدر فرزند را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). انداختن . (زوزنی ). زادن فرزند را
نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن َ ج َ ] (ع اِ) کسانی که پشکل و سرگین و مانند آن را برای اصلاح گل خشت از جائی نقل کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || (مص ) فراخ چشم
نجللغتنامه دهخدانجل . [ ن ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ انجل . رجوع به انجل شود. || ج ِ نجیل . رجوع به نجیل شود.
نجلاءلغتنامه دهخدانجلاء. [ ن َ] (ع ص ) زن فراخ چشم . (منتهی الارب ). تأنیث انجل است . رجوع به انجل شود. || عین نجلاء؛ چشم فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ .
نجلافرهنگ نامها(تلفظ: najlā) (عربی) (مؤنث انجل) ، زن فراخ چشم ، زنی که چشمانی وسیع و زیبا داشته باشد .
پیر منحنی نالانلغتنامه دهخداپیر منحنی نالان . [ رِ م ُ ح َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ گوژپشت زاری کننده . || کنایه از چنگ خمیده است که نوازند : آن پیر بین در انحنا، موی سرش س
نجلاءلغتنامه دهخدانجلاء. [ ن َ] (ع ص ) زن فراخ چشم . (منتهی الارب ). تأنیث انجل است . رجوع به انجل شود. || عین نجلاء؛ چشم فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ .