نجرلغتنامه دهخدانجر. [ ن َ ] (اِخ ) نام زمین مکه و زمین مدینه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
نجرلغتنامه دهخدانجر. [ ن َ ] (ع اِ) اصل هر چیزی . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). اصل . (اقرب الموارد) (المنجد). نِجار. نُجار. (المنجد). || نژاد. (منتهی الارب ). || حس
نجرلغتنامه دهخدانجر. [ ن َ ج َ ] (ع اِمص ) تشنگی شتر و گوسفند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنگی که در شتر و گوسفند بر اثر خوردن حبوب عارض شود بدانسان که هرگز سیرآب نشود و مریض
نجرانلغتنامه دهخدانجران . [ ن َ ] (ع اِ) چوبی که پاشنه ٔ در بر وی گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که پاشنه ٔ در به روی وی گردش کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (ص ) ت
نجرانلغتنامه دهخدانجران .[ ن َ ] (اِخ ) سوم بلاد یمن است : شهرهای معظم آن [ یمن ] صنعا بود و عدن و نجران . (تاریخ بیهق ص 18). از بلاد یمن است و در سال دهم هجرت مسیحیان ِ این شهر
نجرانیلغتنامه دهخدانجرانی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به نجران که موضعی است در ناحیه ٔ یمن . (انساب سمعانی ). رجوع به نجران شود.
نجرةلغتنامه دهخدانجرة. [ ن َ ج ِ رَ ] (ع ص ) ابل نجرة؛ شتر تشنه از خوردن حبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به نَجَر مبتلاشده . (المنجد). رجوع به نجر شود.
نجرةلغتنامه دهخدانجرة. [ ن َ ج ِ رَ ] (ع ص ) ابل نجرة؛ شتر تشنه از خوردن حبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به نَجَر مبتلاشده . (المنجد). رجوع به نجر شود.
نجرانلغتنامه دهخدانجران . [ ن َ ] (ع اِ) چوبی که پاشنه ٔ در بر وی گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که پاشنه ٔ در به روی وی گردش کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (ص ) ت
نجرانلغتنامه دهخدانجران .[ ن َ ] (اِخ ) سوم بلاد یمن است : شهرهای معظم آن [ یمن ] صنعا بود و عدن و نجران . (تاریخ بیهق ص 18). از بلاد یمن است و در سال دهم هجرت مسیحیان ِ این شهر
نجرانیلغتنامه دهخدانجرانی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به نجران که موضعی است در ناحیه ٔ یمن . (انساب سمعانی ). رجوع به نجران شود.