نجحلغتنامه دهخدانجح . [ن َ / ن ُ ] (ع مص ) پیروز شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآمدن حاجت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (غیاث
نجحلغتنامه دهخدانجح . [ ن ُ ] (ع اِمص ) پیروزی . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسما). فیروزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نجاح . فوز. کامیابی . کامروائی . ظفر : فوز ن
نژهلغتنامه دهخدانژه . [ ن َ ژَه ْ / ژِه ْ ] (اِ) شاخ درختی را گویند که بسیار نازک و لطیف برآمده باشد. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). شاخ درخت نازک و لطیف . (آنندراج ) (انجمن آرا)
نژهلغتنامه دهخدانژه . [ ن ِ ژَه ْ ] (ص ) جبان . هراسان . پریشان . مضطرب . || معزز. محترم . بزرگوار. (ناظم الاطباء).
نجهلغتنامه دهخدانجه . [ ن َج ْه ْ ] (ع مص ) دور کردن و راندن کسی را از حاجتش . (از ناظم الاطباء). به ناخوشی استقبال کردن و راندن کسی را از حاجتش ، یا به زشت ترین وجهی رد کردن ک
ناجحلغتنامه دهخداناجح . [ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از نجح . رجوع به نجح شود. || کار سهل و آسان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || مرد پیروز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد پیروزمند.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف حریثی المدینی طریقةً والزبیدی نسباً، شافعی ، مکنی به ابوالعباس . او راست : حزب الفتح من مانح النجح . و صدور الغشا عن درر العشا.
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه
فیروزیلغتنامه دهخدافیروزی . (حامص ) پیروز بودن ، یا پیروز شدن . فتح . نصرت . نجح . ظفر. فوز. کامیابی . کام . موفقیت . (یادداشت مؤلف ) : زویسه به قارن رسید آگهی که آمد به فیروزی و
روا شدنلغتنامه دهخداروا شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برآمدن . مَقْضی ّ شدن . برآورده شدن . نُجْح . نَجاح . (دهار). رجوع به روا و روا گشتن و روا کردن شود : صد بندگی شاه ببایست کرد