نجحلغتنامه دهخدانجح . [ن َ / ن ُ ] (ع مص ) پیروز شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآمدن حاجت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). برآورده شدن حاجت . (از ناظم الاطباء). رواشدن حاجت . (از ناظم الاطباء). ر
نجحلغتنامه دهخدانجح . [ ن ُ ] (ع اِمص ) پیروزی . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسما). فیروزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نجاح . فوز. کامیابی . کامروائی . ظفر : فوز نایافته شدم مانده نجح نایافته شدم مغمور. مسعودسعد.بشارت
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
ناجحلغتنامه دهخداناجح . [ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از نجح . رجوع به نجح شود. || کار سهل و آسان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || مرد پیروز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد پیروزمند. (ناظم الاطباء). || سیر سریع. (ناظم الاطباء). الشدید من السیر.(اقرب الموارد). سیرسخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.
پیروز شدنلغتنامه دهخداپیروز شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب گشتن . مظفر گشتن . فیروزی یافتن . فاتح گردیدن . کامیاب شدن . ظفر یافتن . انجاح . نجح . (منتهی الارب ). نجاح . (منتهی الارب ) : چو آگاهی آمد بنزدیک شاه که خرّاد پیروز شد باسپاه بجز کینه ٔ ساوه شاهش نماند
فوزلغتنامه دهخدافوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نجات و رهائی .- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات <span class="
هنیلغتنامه دهخداهنی . [ هََ نی ی ] (ع ص ) خوشگوار و گوارنده . (غیاث ). هنی ٔ : محلش سنی باد و دولت هنی جهانش رهی باد و گردون غلام . مسعودسعد.لشکر او از خصب آن قلعه به مرتعی هنی و مربعی سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان را
متنجحلغتنامه دهخدامتنجح . [ م ُ ت َ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) روائی خواهنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که روایی و آسانی میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنجح شود. || کامیاب و بهره مند. (ناظم الاطباء).
منجحلغتنامه دهخدامنجح . [ ] (اِ) هو البرود الکافوری . (بحرالجواهر). یراد به فی الکحل الروشنایا و الادویة معجون النجاح . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 333). برود کافوری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به برود شود.
منجحلغتنامه دهخدامنجح . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) فیروزمند. ج ، مناجیح ، مناجح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نجات بخش . نتیجه بخش . رهایی دهنده . رهاننده : آنگه ندامت و تأسف مربح و منجح نباشد. (سندبادنامه ص 79<
مستنجحلغتنامه دهخدامستنجح . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) درخواست کننده از کسی که حاجتش را برآورده سازد. (اقرب الموارد). رجوع به استنجاح شود.
انجحلغتنامه دهخداانجح . [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از نجاح . (یادداشت مؤلف ). فیروزمندتر. (از ناظم الاطباء).