نتوانلغتنامه دهخدانتوان . [ ن َ ت َ ] (ص مرکب ) ناتوان . مقابل توانا. رجوع به ناتوان شود. || (فعل مضارع ) بمعنی نتوان کرد. (آنندراج ) : برآراست سالار مصری سپاه سپاهی که نتوان بسویش نگاه . هاتفی (از آنندراج ).|| ممکن نیست <span class
ناتوانلغتنامه دهخداناتوان . [ ت َ ] (ص مرکب ) علیل . بیمار. (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. دردمند : بادا دل محبش همواره با نشاطبادا تن عدویش پیوسته ناتوان . فرخی .هر چند ناتوانیم از این علت . (تاریخ بیهقی ص
ناتواندیکشنری فارسی به انگلیسیdecrepit, feeble, flabby, helpless, impotent, incapable, less _, powerless, unable, unequal, weak, weakling
نتوانستگیلغتنامه دهخدانتوانستگی . [ ن َ ت َ ن ِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) ناتوانی . عدم توانائی . مقابل توانستگی : خرق ؛نتوانستگی مرد عمل و حیله ٔ کار را. (منتهی الارب ).
نتوانستنلغتنامه دهخدانتوانستن . [ ن َ ت َن ِ ت َ / ن َت ْ ن ِ ت َ ] (مص منفی ) ناتوانستن . عدم قدرت و توانائی . مقابل توانستن . رجوع به توانستن شود.
ناکاستنیلغتنامه دهخداناکاستنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که نتوان آن را کاست . که نتوان از آن کاست . مقابل کاستنی .
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) شاعری ایرانی است و کنیت وی ابونصر از اشعار او در حدایق السحر ابیات زیر آمده است :بر خرد خویش بر ستم نتوان کردخویشتن خویش را دژم نتوان کرددانش و آزادگی و دین و مروت این همه را خادم درم نتوان کردقانع بنشین و آنچه یابی بپسندکایزدی وبندگی بهم
زلزلهخیزی زمینهbackground seismicityواژههای مصوب فرهنگستانزلزلهخیزیای که نتوان آن را به گسل یا چشمۀ مشخصی نسبت داد
متغیر نهانlatent variableواژههای مصوب فرهنگستانمتغیری با چنان ساختارِ نظری که نتوان آن را مستقیماً اندازهگیری کرد
نتوانستگیلغتنامه دهخدانتوانستگی . [ ن َ ت َ ن ِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) ناتوانی . عدم توانائی . مقابل توانستگی : خرق ؛نتوانستگی مرد عمل و حیله ٔ کار را. (منتهی الارب ).
نتوانستنلغتنامه دهخدانتوانستن . [ ن َ ت َن ِ ت َ / ن َت ْ ن ِ ت َ ] (مص منفی ) ناتوانستن . عدم قدرت و توانائی . مقابل توانستن . رجوع به توانستن شود.