ناگزیر شدنلغتنامه دهخداناگزیر شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچار شدن . مجبور شدن . درمانده و لاعلاج گشتن . رجوع به ناگزیر شود. || واجب شدن . لازم آمدن . ضرورت یافتن : کنون آفرین تو
ناگزیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار ۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً ۳. محتوم، ضروری، لازم ۴. بیاختیار، بیچاره، عاجز
ناگزیردیکشنری فارسی به انگلیسیconstrained, expedient, imperative, inescapable, inevitable, instant, mandatory, necessarily, necessary, necessity, perforce
ناگزیرلغتنامه دهخداناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. ل
ناچار شدنلغتنامه دهخداناچار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجبور شدن . ناگزیر شدن . لاعلاج شدن . (ناظم الاطباء). درماندن . اضطرار.
ملجاءلغتنامه دهخداملجاء. [ م ُ ج َءْ ] (ع ص ) به ستم به کاری داشته . مجبور. مضطر. درمانده . ناچار. ناگزیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بود و
نیازداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی نیازداشتن، احتیاج داشتن، تقاضاداشتن، تقاضا کردن، خواستن اقتضاکردن، ایجاب کردن، ضروری بودن نیاز پیداشدن، لازم شدن چیزی، احتیاج شدن، نیازمند شد
ابویزیدلغتنامه دهخداابویزید. [ اَ بو ی َ ](اِخ ) مخلدبن کیداد الخارجی . ملقب به صاحب الحمار. او بأوّل معلم کتاب بود و در شمائل او گفته اند کوتاه بالا و فربه و چرکین بود و چون پیوس