۱. آن چه یا آنکه وجود آن ضروری، یا چارهناپذیراست؛ ناچار؛ لابد؛ ناگزران.
۲. آنکه در موقعیتی قرار گرفته که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو دارد.
۳. (قید) ار روی ناچاری.
۱. لابد، لاعلاج، مجبور، ملزم، مضطر، ناچار
۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، قهراً
۳. محتوم، ضروری، لازم
۴. بیاختیار، بیچاره، عاجز
constrained, expedient, imperative, inescapable, inevitable, instant, mandatory, necessarily, necessary, necessity, perforce