ناهقلغتنامه دهخداناهق . [ هَِ ] (ع اِ) جای برآمدن نهاق از گلوی خر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). مخرج نهاق از حلق حمار. م
ناهقفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بانگدهنده مانند خر.۲. خر بانگکننده.۳. (اسم) جای برآمدن بانگ از گلوی خر.
ناهقةلغتنامه دهخداناهقة. [ هَِ ق َ ] (ع اِ) واحد نواهق است . رجوع به نواهق شود. || پرنده ٔ دراز منقار و پاها و گردن . غبراء. (معجم متن اللغة). رجوع به نهقه شود.
ناهقانلغتنامه دهخداناهقان . [ هَِ ] (ع اِ)تثنیه ٔ ناهق است . دو استخوان از دو سوی روی اسب . (مهذب الاسماء). دو تندی رخسار اسب و خر و مانند آن که در مجرای اشک است و آن هر دو را نوا
عرق ناهقلغتنامه دهخداعرق ناهق . [ ع ِ ق ِ هَِ ] (اِخ ) در بصره دو «عرق » و زمین اختصاص به شتران سلطان و به در راه ماندگان داشت و آن دو عرق ناهق و عرق ثادق بوده اند. اما عرق ناهق در
ناهقانلغتنامه دهخداناهقان . [ هَِ ] (ع اِ)تثنیه ٔ ناهق است . دو استخوان از دو سوی روی اسب . (مهذب الاسماء). دو تندی رخسار اسب و خر و مانند آن که در مجرای اشک است و آن هر دو را نوا
ناهقةلغتنامه دهخداناهقة. [ هَِ ق َ ] (ع اِ) واحد نواهق است . رجوع به نواهق شود. || پرنده ٔ دراز منقار و پاها و گردن . غبراء. (معجم متن اللغة). رجوع به نهقه شود.
عرق ناهقلغتنامه دهخداعرق ناهق . [ ع ِ ق ِ هَِ ] (اِخ ) در بصره دو «عرق » و زمین اختصاص به شتران سلطان و به در راه ماندگان داشت و آن دو عرق ناهق و عرق ثادق بوده اند. اما عرق ناهق در
نواهقلغتنامه دهخدانواهق . [ ن َ هَِ ] (ع اِ)ناهقان . (اقرب الموارد). رجوع به ناهق و ناهقان شود. || ج ِ ناهق ، به معنی مخرج نهاق از گلوی خر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). ر
صاهللغتنامه دهخداصاهل . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از صهیل ، شیهه ٔ اسب . || (اصطلاح منطق ) فصل مقوم است نوع فرس را همچنان که ناطق فصل است مر انسان را و نابح کلب را و ناهق خر