نام طلبلغتنامه دهخدانام طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب نام . نامجو. جویای نام . که جویا و خواستار شهرت و آوازه است . شهرت طلب .
نام طلبیلغتنامه دهخدانام طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) نامجوئی . شهرت طلبی . طالب و خواستار شهرت و معروفیت و آوازه بودن .
نامدیکشنری فارسی به انگلیسیappellation, cognomen, denomination, first name, forename, name, reputation, repute, title
ناملغتنامه دهخدانام . (اِ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی . (بهار عجم ) (آنندراج ). اسم . (السامی ) (دان
نام طلبیلغتنامه دهخدانام طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) نامجوئی . شهرت طلبی . طالب و خواستار شهرت و معروفیت و آوازه بودن .
نام اندوزلغتنامه دهخدانام اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) نام طلب . نامجو. طالب نام نیک . که در پی کسب نام نیک است . که طالب اندوختن نام نکوست . خوشنامی طلب . جویای حسن شهرت . که اندوزنده ٔ
نام یافتنلغتنامه دهخدانام یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) شهرت یافتن . مشهور شدن . شهره گشتن . نامی شدن : نام طلب کردی و کردی به کف نام توان یافت به خلق حسن . فرخی . || به وجود آمدن . هست
نام گسترلغتنامه دهخدانام گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) که نام خود را مشهور و معروف سازد. که نام خویش در جهان بگسترد. نامجو. نام طلب : مبارزی ملکی نام گستری که بدوهمی بنازد ایوان و مج
نان طلبیلغتنامه دهخدانان طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) تکدی . گدائی . تقاضا : خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریزکآن حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند. خاقانی .|| پول پرستی . مقابل نام طلبی .