نامأمونلغتنامه دهخدانامأمون . [ م َءْ ] (ص مرکب )ناامن . ناایمن . نامحفوظ. که ایمنی و امنیت ندارد.
نامیوندلغتنامه دهخدانامیوند. [ می وَ ] (اِخ ) از دهات ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است ، در 15 هزارگزی شمال غربی رباط ماهیدشت و یک هزارگزی کنگربان ، کنار راه فرعی قلع
نامیوندقلعهلغتنامه دهخدانامیوندقلعه . [ می وَ ق َ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، در 18 هزارگزی شمال غربی رباط ماهیدشت ، کنار راه فرعی
مشئومفرهنگ مترادف و متضادبدیمن، نامیمون، نامبارک، بدشگون، ناخجسته، شوم، نحس، میشوم، منحوس ≠ مبارک، خوشیمن، مبارک، همایون
شوردستلغتنامه دهخداشوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) نامیمون و مشؤوم و نامبارک و نحس . (از ولف ) : نگفتم که با رستم شوردست نشاید بر این بوم ایمن نشست .فردوسی .
شوم سرایلغتنامه دهخداشوم سرای . [ س َ ] (اِمرکب ) خانه ٔ نامیمون . خانه ٔ نحس و شوم : عاقل به چه امید در این شوم سرای بر دولت او دل نهد از بهر خدای .؟ (از مرصادالعباد).
شومسارلغتنامه دهخداشومسار. (ص مرکب ) نامیمون . نامبارک . که اساس آن شوم باشد : چنین رفت آن قصه ٔ شومسارکه گفتیم ای دادگر شهریار.شمسی (یوسف و زلیخا).
یسارلغتنامه دهخدایسار. [ ی َ ] (ص ) روی و سیمای نامبارک و نامیمون . (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که او میمنت ندارد و دیدن روی او نامبارک است . (برهان ). شوم و نامبارک . (آنندرا