نامرتبفرهنگ مترادف و متضادآشفته، بینظم، پراکنده، شلخته، شوریده، مختل، نابسامان، ناجور، ناساز، نامنظم ≠ آشفته، بسامان، مرتب
نامرتبدیکشنری فارسی به انگلیسیamorphous, casual, disorderly, erratic, grubby, irregular, messy, rambunctious, slatternly, sloven, unkempt, unsettled, untidy, upside down
تلوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= تلوتلو تلوتلو: [عامیانه] حرکت بیاراده به چپ و راست، مانند راه رفتن آدم مست. تلوتلو خوردن: [عامیانه] به چپ و راست حرکت کردن؛ نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا
وزوزیلغتنامه دهخداوزوزی . [ وِزْ وِ ] (ص نسبی ) در تداول ، موی وزکرده و ژولیده و دارای جعدهای بسیار ریز و نامرتب . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
شلوغلغتنامه دهخداشلوغ . [ ش ُ ] (ترکی ، ص ، اِ)جای انبوه از جمعیت . جای باجمعیت انبوه . اجتماع مردم . جایی که در آن جمعیت ازدحام کرده باشد: آب انبار شلوغ کوزه ٔ بسیار شکند. (یاد
دللغتنامه دهخدادل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبر
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین