نامرادی بردنلغتنامه دهخدانامرادی بردن . [ م ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ناکامی کشیدن . حسرت کشیدن . تحمل رنج و نومیدی کردن : اگر هرچه باشد مرادت خوری ز دوری بسی نامرادی بری .سعدی .
نامرادیلغتنامه دهخدانامرادی . [ م ُ ] (اِخ ) (ایل ...) از تیره های ایل بویراحمدی است . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 شود.
نامرادیلغتنامه دهخدانامرادی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ناامیدی . یأس . حرمان . (ناظم الاطباء). ناکامی : نامرادی را بجان دربسته ام خدمت غم را میان دربسته ام . خاقانی .نامرادی مراد خاصا
نامرادیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه رادی، ناکامی، برآوردهنشدن آرزوها، دلسردی، یأس، دلشکستگی، تأسف، نومیدی خبر بد، شوک عدم موفقیت، فلاکت، خفت، درماندگی آرزوی دورودراز
میانلغتنامه دهخدامیان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گو
عرقلغتنامه دهخداعرق . [ ع َ رَ ] (ع اِ) خوی حیوان . و گاهی در غیر حیوان هم به استعاره آید. (منتهی الارب ).خوی اندام . (غیاث اللغات ). خوی . (دهار).خوی انسان ودیگر حیوانات و تری
نامردیلغتنامه دهخدانامردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) پستی . حقارت . (ناظم الاطباء). فرومایگی . دنائت . || بی حمیتی . بی غیرتی . بی مروتی . بی رگی . بی تعصبی . ناجوانمردی : ز نامردی و
نژندلغتنامه دهخدانژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] (ص ) اندوهگین . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). غمناک . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). افسرده
تیغلغتنامه دهخداتیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطبا