نامحسوسدیکشنری فارسی به انگلیسیimpalpable, imperceptible, indiscernible, insensible, intangible, subtle
نامحسوسلغتنامه دهخدانامحسوس . [ م َ ] (ص مرکب ) احساس نشده . حس ناشده . || غیرقابل حس . تشخیص ناپذیر.
آبکاست نامحسوسinsensible water lossواژههای مصوب فرهنگستاندفع آب بهصورت بخار از سطح بدن و ازطریق تنفس
تعریق نامحسوسinsensible perspiration, transpiration 2واژههای مصوب فرهنگستاناز دست دادن آب بهصورت بخار از سطوح مرطوب بدن، مانند پوست و درخت نایژهای (bronchial tree)
مراقبت نامحسوسghost surveillanceواژههای مصوب فرهنگستانمراقبت محتاطانه و فراگیر به دور از دید هدف مورد نظر
نامحسوبلغتنامه دهخدانامحسوب . [ م َ ] (ص مرکب ) حساب ناشده . به حساب نیامده . به حساب منظور ناشده . مقابل محسوب . رجوع به محسوب شود.
نامحسودلغتنامه دهخدانامحسود. [ م َ ] (ص مرکب ) که محسود نیست . که مورد حسد دیگران نیست . مقابل محسود. رجوع به محسود شود.