نامحتمللغتنامه دهخدانامحتمل . [ م ُ ت َ م َ ] (ص مرکب ) غیرقابل تحمل . تحمل ناشدنی . تحمل ناکردنی . نابردنی : خیزم بروم که صبر نامحتمل است جان در قدمش کنم که آرام دل است .سعدی .
نامحتمللغتنامه دهخدانامحتمل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) غیرمحتمل . که ممکن و محتمل نیست . که در مظان احتمال قرار ندارد.
impossibleدیکشنری انگلیسی به فارسیغیرممکن است، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، غیر عملی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر
بعیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال عید، نامحتمل، دور، مشکوک، نامعین، غیرمنتظره نامسموع، ناپذیرفتنی نادر
غیرمنتظرهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه نتظره، غافلگیرانه، ناگهانی، پیشبینینشده، سرزده، بعید، نامحتمل، اعلامنشده، ناشناخته آسمانی تکاندهنده، عجیب، شگفتآور
بعیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرت، دور، دورافتاده، متباعد ≠ نزدیک، قریب ۲. بیگانه ۳. نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد ۴. باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار ۵. خلاف، ناروا
استدلال از راه شرّargument from evilواژههای مصوب فرهنگستاناستدلالـی علیه وجـود خدا که اقامـهکنندگان آن میکوشند با تـوسل به وجـود شرور در جهان نشان دهند که وجـود خدایی با صفات قـدرت مطلق و علم مطلـق و خیـر مطلق ناممکن یا نامحتمل است