ناقهفرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده۱. [جمع: نوق و اَنواق] شتر ماده.۲. (نجوم) صورت فلکی مشترکی در ذات‌الکرسی، حامل رٲس‌المغول، و امراةالمسلسله؛ شتر؛ ستور.
ناقهلغتنامه دهخداناقه . [ ق ِه ْ ] (ع ص ) از بیماری به شده . (مهذب الاسماء). به شده از بیماری . (منتهی الارب ). آن باشد که از بیماری بیرون آمده باشد و هنوز تندرست نگشته و آن حال
ناقهفرهنگ انتشارات معین(قِ) [ ع . ناقة ] (اِ.) شتر ماده . ؛ ~ بر بلندی راندن کنایه از: کاری را آشکار کردن ، کاری را آشکارانه انجام دادن .
ناغهلغتنامه دهخداناغه . [ غ َ / غ ِ ] (هندی ، ص ) خالی . تهی . صفر. || غیرمستعمل . || (اِ) فرصت . مهلت . (ناظم الاطباء).
ناقةلغتنامه دهخداناقة. [ ق َ ] (ع اِ) شتر ماده . (منتهی الارب ). الانثی من الابل . (المنجد) (اقرب الموارد).ماده شتر. (ناظم الاطباء). اشتر ماده . (مهذب الاسماء) (دهار). اروانه .
ناقه ٔ صالحلغتنامه دهخداناقه ٔ صالح . [ ق َ / ق ِ ی ِ ل ِ ] (اِخ ) شتری که صالح پیغمبر برانگیخت معجزنمائی خویش را، و قوم عاد را از کشتن آن شتر برحذر داشت و چون قوم نصیحت واندرز صالح را
ناقهیلغتنامه دهخداناقهی . [ ق ِ ] (حامص ) نقاهت . به شدگی از بیماری . (ناظم الاطباء). ناقه بودن . رجوع به ناقه شود.
ناقهرمانantiheroواژه‌های مصوب فرهنگستانشخصیت اصلی نمایش یا فیلم که فاقد ویژگی‌ها و ارزش‌های سنتی قهرمان است
ناقه ٔ صالحلغتنامه دهخداناقه ٔ صالح . [ ق َ / ق ِ ی ِ ل ِ ] (اِخ ) شتری که صالح پیغمبر برانگیخت معجزنمائی خویش را، و قوم عاد را از کشتن آن شتر برحذر داشت و چون قوم نصیحت واندرز صالح را
ناقةلغتنامه دهخداناقة. [ ق َ ] (ع اِ) شتر ماده . (منتهی الارب ). الانثی من الابل . (المنجد) (اقرب الموارد).ماده شتر. (ناظم الاطباء). اشتر ماده . (مهذب الاسماء) (دهار). اروانه .
ناقهیلغتنامه دهخداناقهی . [ ق ِ ] (حامص ) نقاهت . به شدگی از بیماری . (ناظم الاطباء). ناقه بودن . رجوع به ناقه شود.
حجر ناقهلغتنامه دهخداحجر ناقه . [ ح َ ج َ رِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستوفی گوید: در چراگاه شتر میباشد (؟). چون آنرا بر خوان و سفره ٔ طعام نهند هرکه از آن خورد لذتش ندا