ناقصدیکشنری عربی به فارسیناقص , ناتمام , ناکامل , از بين رفتني , غير کافي , نابسنده , نا تمام , انجام نشده , پر نشده , معيوب
ناقص عقللغتنامه دهخداناقص عقل . [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) کم عقل . کم خرد. نادان . بی عقل . نفهم . کودن . ابله . احمق . کانا : زنان چون ناقصان عقل و دینندچرا مردان ره آنان گزینند؟ ناصرخ
مموهاتلغتنامه دهخدامموهات . [ م ُ م َوْ وَ ] (ع ص ،اِ) سخنان آمیخته به راست و دروغ . سخنان دروغ آمیز که به راست مانند کرده باشند : لایق و موافق نمی نماید ترهات ناقص عقلی و مموهات
ناقض عهدلغتنامه دهخداناقض عهد. [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) شکننده ٔ پیمان . پیمان گسل . عهدشکن . پیمان شکن . عهدگسل . میثاق شکن : لایق و موافق نمی نماید به ترهات ناقص عقلی و مموهات ناقض ع
خام عقلیلغتنامه دهخداخام عقلی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) حماقت . دیوانگی . کم عقلی . ناتوانی . (ناظم الاطباء). عمل خام رای . عمل ناقص رای .
ناقصلغتنامه دهخداناقص . [ ق ِ ] (ع ص ) ناتمام . مقابل کامل . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). ناتمام . ناکامل . (ناظم الاطباء). ناکامل . نیمه کاره . که کمی دارد. نادرست . که کم و کسری