ناکسلغتنامه دهخداناکس . [ ک َ ] (ص مرکب ) بدسرشت . فرومایه . کمینه . دون . پست . خوار. ذلیل . (از ناظم الاطباء). دنی . (دهار) (منتهی الارب ). خسیس . (زمخشری ) (دهار). مردم فرومایه و بدجوهر. (آنندراج ). رذل . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). نالایق . نااهل . (غیاث ). جلف . (زمخشری ). زفت . (حا
ناکشلغتنامه دهخداناکش . [ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) ناکشیده . نکشیده . وزن ناکرده . وزن ناشده . متاعی وجنسی که آن را توزین نکرده باشند و نکشیده باشند.
ناقصلغتنامه دهخداناقص . [ ق ِ ] (اِخ ) بدین لقب نامیده شد خلیفه ابوخالد یزیدبن ولیدبن عبدالملک مروان قرشی اموی . وی به سال 126 هَ . ق .در دمشق به خلافت نشست و چهارده سال خلافت کرد. (از الانساب سمعانی ص 551). رجوع به یزیدبن ول
ناقزلغتنامه دهخداناقز. [ ق ِ ] (ع ص ) عطاء ناقز؛ دهش هیچکاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دهش بیهوده و هیچکاره . (ناظم الاطباء). الناقز من العطاء؛ الخسیس و هو ذوناقز. (معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). عطاء ناقز و ذوناقز؛ خسیس . (المنجد).
ناقسلغتنامه دهخداناقس . [ ق ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نقس است . (از اقرب الموارد). رجوع به نقس شود. || حامض . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (المنجد). ترش و حامض . (ناظم الاطباء). شراب ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : لبن ناقس و شراب ناقس ؛ حامض . (المنجد). شراب ترش . (مهذب الاسماء).<
ناقص انداملغتنامه دهخداناقص اندام . [ ق ِ اَ ] (ص مرکب ) ناقص عضو. ناقص العضو. ناقص الخلقة. ناقص خلقت .
ناقصلغتنامه دهخداناقص . [ ق ِ ] (اِخ ) بدین لقب نامیده شد خلیفه ابوخالد یزیدبن ولیدبن عبدالملک مروان قرشی اموی . وی به سال 126 هَ . ق .در دمشق به خلافت نشست و چهارده سال خلافت کرد. (از الانساب سمعانی ص 551). رجوع به یزیدبن ول
ناقصلغتنامه دهخداناقص . [ ق ِ ] (ع ص ) ناتمام . مقابل کامل . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). ناتمام . ناکامل . (ناظم الاطباء). ناکامل . نیمه کاره . که کمی دارد. نادرست . که کم و کسری دارد. که تمام و کامل نیست : ناقص محتاج را کمال که بخشدجز گهر بی نیاز ساکن کامل .
ناقصدیکشنری عربی به فارسیناقص , ناتمام , ناکامل , از بين رفتني , غير کافي , نابسنده , نا تمام , انجام نشده , پر نشده , معيوب
ناقصفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه کامل نیست: اطلاعات ناقص.۲. معیوب: عضو ناقص.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده.
حد ناقصلغتنامه دهخداحد ناقص . [ ح َدْ دِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) تعریفی که بفصل قریب تنها یا با جنس بعید باشد مانند تعریف انسان به ناطق یا جسم ناطق . (تعریفات جرجانی ص 57). رجوع به قول شارح شود.
سیم ناقصلغتنامه دهخداسیم ناقص . [ م ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیم بهبهانی . (آنندراج ). رجوع بدان کلمه و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
رسم ناقصلغتنامه دهخدارسم ناقص . [ رَ م ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) مرکب از جنس بعید و عرض است ، در مقابل رسم تام . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سجادی ). پس اگر افادت تمییز کلی کند [ رسم ] تام بود والاّ ناقص . (اساس الاقتباس ص 341). آن
فعل ناقصلغتنامه دهخدافعل ناقص . [ ف ِ ل ِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحو عربی ) در زبان عرب ،افعالی است که همه ٔ صیغه های آن در زمانهای مختلف صرف نمیشود. (یادداشت مؤلف ). فعل ناقص را ناقص از آن گویند که معنی آن بدون خبر فایده ٔ تام نمی بخشد بخلاف سایر افعال ، چنانکه اگر گفته شود: «کان