شطلغتنامه دهخداشط. [ ش َطط ] (اِخ ) دهی است به یمامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
شطلغتنامه دهخداشط. [ ش َطط ] (اِخ ) گاه مطلق گویند و مراد شطالعرب است و آن از تلاقی رود فرات و دجله پیدا گردد. (یادداشت مؤلف ) : چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است ابر شط دجله
شطلغتنامه دهخداشط. [ ش َطط ] (اِخ ) موضعی است به بصره . (آنندراج ) (از معجم البلدان ). موضعی است به بصره مضاف بسوی عثمان بن ابی العاص صحابی . (منتهی الارب ).
شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َ ] (اِ) در تداول عوام ، قوام آمده ٔ قند و شکر و مانند آن . شاید مأخوذ از شهد باشد. (یادداشت مؤلف ).
شتلغتنامه دهخداشت . [ ش َ ] (اِ) کلمه ٔ تعظیم است و آن را تیمسار نیز گویند و هر دو به معنی حضرت است که در عربی معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). لفظی است در فارسی ، ترجمه ٔ
شطالعربلغتنامه دهخداشطالعرب . [ ش َطْ طُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) نام شطی عظیم که از بهم پیوستن دجله و فرات تشکیل می شود. (یادداشت مؤلف ). رودی بزرگ که از اتصال دو رودخانه ٔ دجله و فرات
شطانلغتنامه دهخداشطان . [ ش ُطْ طا ] (ع اِ) ج ِ شَطّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود.
شطوطلغتنامه دهخداشطوط. [ ش ُ ] (ع مص ) مصدر به معنی شَطّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).رجوع به شط شود.