ناقدیلغتنامه دهخداناقدی . [ ق ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن عبدالوهاب ناقدی ، مکنی به ابوابراهیم . از راویان حدیث است و در قرن چهارم هجری میزیسته . (از الانساب سمعانی ).
ساسیانیلغتنامه دهخداساسیانی . (اِخ ) محمدبن اسماعیل بن ابی بکر عبدالجباربن احمدبن محمد ناقدی ساسیانی جراحی . از مردم محله ٔ ساسیان مرو و از محدثان نیمه ٔ اول قرن ششم بود. تولد وی ب
سراضربلغتنامه دهخداسراضرب . [ س َ ض َ ] (اِ مرکب ) دارالضرب . (رشیدی ). ضرابخانه : در سراضرب عقل و نفس و فلک ناقدی باش و جز بصیر مباش . سنایی .هرچه آن نقد دور گردون است از سراضرب
قاللغتنامه دهخداقال . (ع اِ) چوبکی است که کودکان با آن بازی میکنند. چوب که بر قله زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قله و بالای هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج
سخندانیلغتنامه دهخداسخندانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) سخن شناسی . ادیبی . شاعری . نیکو سخن گویی : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .گبر را گفت پس مسلمانی زین
مصیبلغتنامه دهخدامصیب . [ م ُ ] (ع ص ) تیر به نشانه رسیده . || درست گوینده .مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد. (ناظم الاطباء). || برصواب رفته . صوابکار. درستکار. ضد مخطی . ضد