نافعلغتنامه دهخدانافع. [ ف ِ ] (اِخ ) نام فرزندی است که از سمیه مادر زیادبن ابیه در خانه ٔ حارث بن کلده ٔ ثقفی متولد شد و او را زیاد به فرزندی قبول کرد. رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 117 شود.
نافعلغتنامه دهخدانافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن هلال بجلی . از اشراف و شجعان عرب است وی به سال 61 هَ . ق . درواقعه ٔ کربلا ملازم رکاب امام حسین بن علی بود و با دشمنان آن حضرت جنگید و به دست شمربن ذی الجوشن کشته شد. (از الاعلام زرکلی ص 109
نافعلغتنامه دهخدانافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن بدیل بن ورقاء الخزاعی ، از صحابه ٔ رسول اﷲ است . وی راپیغمبر اسلام با منذربن عمرو با گروهی دیگر به نجد فرستاد و در آنجا کشته شد .رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و عقدالفرید ج <span class="h
نافعلغتنامه دهخدانافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ نافع. وی مولای عبداﷲبن عمر، اصلا دیلمی و از کبار تابعین و از ثقات محدثان است . اهل حدیث در حق وی گفته اند: «روایت شافعی از مالک و مالک از نافع و نافع از عبداﷲبن عمرسلسلةالذهبی است به برکت جلالت قدر هریک ازین راویان ». وی مدتی به فرمان عمربن عبدال
گنافهلغتنامه دهخداگنافه . [ گ ُ ف َ / ف ِ ] (اِخ ) رجوع به جنابه و گناوه و معجم البلدان ذیل جنابه شود.
نوفهلغتنامه دهخدانوفه . [ ف َ ] (اِ) آواز بلند. (از لغت فرس ص 502) (اوبهی ). خرویله نیز گویند. (لغت فرس ص 502). شور و غوغا و صدا و آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). غوغائی که از کثرت ازدحام مردمان یا جانوران خیزد. (ناظم الا
نافچهلغتنامه دهخدانافچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) تصغیر ناف است ، از: ناف + چه (علامت تصغیر). رجوع به ناف شود.
نافهلغتنامه دهخدانافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) پهلوی : نافَک (ناف )، بلوچی : ناپَگ ، نافَگ ، نافَغ (ناف )، کردی : نابک (ناف )، ارمنی : نَپَک (کیسه ٔ مشک )، افغانی دخیل : نافه (کیسه ٔ مشک )، ایضاً کردی : ناوک (ناف )، نَفْک ، نَفْکه ، نَوک ، ناوک ، نوک ؛ لری : نَوو
نافعالجوهریلغتنامه دهخدانافعالجوهری . [ ف ِ عُل ْ ج َ هََ ] (اِخ ) ابن عباس بن جبیر، مکنی به ابوالحسن . از متکلمین اوایل قرن پنجم هجری است . وی در سال 419 هَ .ق . به تجارت به اندلس آمد، او راست : الاستبصار فی اعتقادات ، در پنج جزء. (از معجم المؤلفین ج <span class="
نافعالاقرعلغتنامه دهخدانافعالاقرع . [ ف ِ عُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابومحمد نافع در این لغت نامه شود.
نافعالحبشیلغتنامه دهخدانافعالحبشی . [ ف ِ عُل ْ ح َ ب َ ] (اِخ ) از اصحاب پیغمبر اسلام است . وی یکی از هشتاد نفری بود که از حبشه به خدمت حضرت رسول رسیدند و اسلام آوردند. رجوع به الاصابه ج 5 ص 228 شود.
نافعالحمیریلغتنامه دهخدانافعالحمیری . [ ف ِ عُل ْ ح ِ ی َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حمیری صنعانی یمنی ، محدث است و به سال 211 هَ . ق . درگذشت . او را در حدیث تصنیفی است . (از معجم المؤلفین ج 14 ص 75).
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) نافع. تابعی دیلمی . رجوع به نافع دیلمی ... شود.
نافع آمدنلغتنامه دهخدانافع آمدن . [ ف ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) سودمند آمدن .مفید افتادن . || مؤثر افتادن . اثر بخشیدن . اثر کردن . فایده بخشیدن : از وعده و وعید سخن راند و به لطف و عنف اعذار و انذار مقدم داشت و هیچگونه نافع نیامد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="
نافع باهلیلغتنامه دهخدانافع باهلی . [ ف ِ ع ِ هَِ ] (اِخ ) رجوع به ابوغالب نافع الخیاط در این لغت نامه شود و نیز رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود.
نافع شدنلغتنامه دهخدانافع شدن . [ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )مفید افتادن . مؤثر افتادن . اثر کردن . نافع آمدن .- نافع شدن دارو ؛ مؤثر افتادن آن . رجوع به نافع آمدن شود.|| خوب کردن . به کردن . نفع کردن . فایده نمودن . (ناظم الاطباء).
نافع قمیلغتنامه دهخدانافع قمی . [ ف ِ ع ِ ق ُم ْ می ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم است و به روایت نصرآبادی «به طباخی مشغول بوده همتش به آن راضی نشده ... این بیت را گفته بود:یک سر رشته وجود و سر دیگر عدم است نیست فرقی به میان این چه حدوث وقدم است .و به خدمت مولانا عبدالرزاق آمده که بیتی
حقیرنافعلغتنامه دهخداحقیرنافع. [ ح َ ف ِ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر اطبای عرب است . او یهودی مذهب بود و بزمان حاکم به امراﷲ خلیفه ٔ فاطمی بمصربجراحی اشتغال داشت و آنگاه که ابن مقشر و دیگر پزشکان از علاج بیماری پای حاکم خلیفه عاجز آمدند او بمداوات وی پرداخته و بیمار شفا یافت و این شهرت سبب شدکه حاکم ا
منافعلغتنامه دهخدامنافع. [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ منفعة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ منفعت . (غیاث ). سودها و فایده ها و حاصلها و منفعتها و بارها و ثمرها. (ناظم الاطباء) : مر منافع را بجوید و از مضرتها پرهیز کند. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص <span class="hl" di