نافرزانهلغتنامه دهخدانافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) ناهوشمند. ناهوشیار. || نابخرد. جاهل . نادان . مقابل فرزانه به معنی حکیم و دانشمند و عاقل و دانا.
نافرزانلغتنامه دهخدانافرزان . [ ف َ ] (ص مرکب ) که فرزان نیست . که فرزانگی ندارد. نافرزانه . جاهل . آنکه حکیم نیست . (یادداشت مؤلف ) : مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ معادیان تو نا
نافرزانگیلغتنامه دهخدانافرزانگی . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) نابخردی . بی عقلی . نادانی . مقابل فرزانگی . حالت و صفت نافرزانه . || بیهوشی . ناهوشیاری . مستی : چو ساقی در شراب آمد
بی فرزانهلغتنامه دهخدابی فرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس . آنست که نافرزانه باشد. (آنندراج ). نادان و بی عقل . (ناظم الاطباء) : خلق میگوی
بیخردفرهنگ مترادف و متضادبیشعور، بیعقل، بیفراست، تهیمغز، کمخرد، مجنون، نادان، نافرزانه، نفهم ≠ بخرد، خردمند، فرزانه
نافرزانلغتنامه دهخدانافرزان . [ ف َ ] (ص مرکب ) که فرزان نیست . که فرزانگی ندارد. نافرزانه . جاهل . آنکه حکیم نیست . (یادداشت مؤلف ) : مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ معادیان تو نا
نافرزانگیلغتنامه دهخدانافرزانگی . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) نابخردی . بی عقلی . نادانی . مقابل فرزانگی . حالت و صفت نافرزانه . || بیهوشی . ناهوشیاری . مستی : چو ساقی در شراب آمد
فرزینلغتنامه دهخدافرزین . [ ف َ ] (اِ) وزیر شاه در شطرنج . (آنندراج ). فرزان . فرزی . مهره ٔ وزیر در صفحه ٔ شطرنج درامتداد قطرهای مربع و یا به موازات قطرها و نیز به موازات اضلاع