ناطقلغتنامه دهخداناطق . [ طِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نطق . (اقرب الموارد). گوینده . (منتهی الارب ). گویا. (آنندراج ). (فرهنگ نظام ). سخنگوی . (دهار) (مهذب الاسماء). که سخن می گوید : زنطق ار فرومانده بلبل من اینک چو بلبل به مدح خداوند ناطق . ا
ناطقلغتنامه دهخداناطق . [ طِ ] (اِخ ) باقر (شیخ ...) شیرازی ، متخلص به ناطق . شاعری از قریه ٔ کویم شیراز است . در نسخه ٔخطی مرآت الفصاحة (مؤلف در اوایل قرن چهاردهم ) از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 589 شود.
ناطقلغتنامه دهخداناطق . [ طِ ] (اِخ ) حسن یزدی (میرزا سید...) متخلص به ناطق . از شاعران قرن سیزدهم هجری است . در تذکره ٔ خطی حدیقةالشعراء تألیف دیوان بیگی شیرازی ص 188 از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود.<b
ناطقلغتنامه دهخداناطق . [ طِ ] (اِخ ) رحمت اﷲ (خواجه ...) لاهوری به روایت مؤلف صبح گلشن «در دهلی نشو و نما یافته و برای کسب کمال به ملک توران شتافته ... مدتی در فرح آباد به سر برد و در آخر عمر به دارالحکومه ٔ لکهنو اقامت گزیده همانجا جان به قابض ارواح سپرد» . او راست :هوس دوستی مثل تو دش
ناطقلغتنامه دهخداناطق . [ طِ ] (اِخ ) گل محمدخان مکرانی . به روایت مؤلف شمع انجمن از دیار خود به هندوستان مهاجرت کرده و در لکهنو اقامت گزیده و به سال 1264 هَ . ق . درگذشته است . او راست :ناطق ابنای روزگار کرندخود بنه گوش بر فسانه ٔ خویش . <p clas
ناتقلغتنامه دهخداناتق . [ ت ِ ] (ع اِ) نام ماه رمضان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی است ماه رمضان را. (مهذب الاسماء).نام شهر رمضان به جاهلیت . (السامی فی الاسامی ). ناتق ،بدون الف و لام نام ماه رمضان است . (ناظم الاطباء).
ناتقلغتنامه دهخداناتق . [ ت ِ ] (ع ص ) شکافنده . || بلندکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زند زود آتش افروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الزندالواری . (المنجد). آتش زنه ٔ زود آتش افروزنده . (ناظم الاطباء). زند ناتق ، آتش زنه ٔ بسیار آتش . (مهذب الاسماء). || گسترنده . (منتهی
ناطق لکهنوئیلغتنامه دهخداناطق لکهنوئی . [ طِ ق ِ ل َ هََ] (اِخ ) مؤلف صبح گلشن آرد: «لاله دهنی است رای پسر منشی تیجرای از کایتهان دارالحکومت لکهنو به خوشگوئی اتصاف داشت و در زمان تألیف آفتاب عالمتاب علم شاعری می افراشت » . او راست :شور محشر بود ترانه ٔ مابانگ صور است در چغانه ٔ ماچه کنم
ناطقیلغتنامه دهخداناطقی . [ طِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از شاعران شیراز است . در نسخه ٔ خطی «تذکره ٔ شعاعیه » تألیف محمدحسین شعاع شیرازی از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود.
ناطقةلغتنامه دهخداناطقة. [ طِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ناطق است . رجوع به ناطق شود. || سخنگوی . (منتهی الارب ). گوینده .نطق کننده . فرگویا. سخن راننده . متکلم . (ناظم الاطباء). || قوه ای که بدان شخص تکلم می کند و سخن می گوید. (ناظم الاطباء). || ناطقه (نفس یا قوه ٔ...)؛ قوت انسانی . یکی از قوای
نطقاءلغتنامه دهخدانطقاء. [ ن ُ طَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناطق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ناطق شود. || در اصطلاح سبعیه ، رُسُل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ناطق شود.
ناطقی قزوینیلغتنامه دهخداناطقی قزوینی . [ طِ ی ِ ق َ ] (اِخ ) سام میرزا صفوی آرد: میر ناطقی از سادات قزوین است . او راست :ای گل شده ای همدم هر خار چه حاصل با هر خس و خاری شده ای یار چه حاصل .رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 498 و قاموس الاعلام ج <span class="hl
ناطقیلغتنامه دهخداناطقی . [ طِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از شاعران شیراز است . در نسخه ٔ خطی «تذکره ٔ شعاعیه » تألیف محمدحسین شعاع شیرازی از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود.
ناطق لکهنوئیلغتنامه دهخداناطق لکهنوئی . [ طِ ق ِ ل َ هََ] (اِخ ) مؤلف صبح گلشن آرد: «لاله دهنی است رای پسر منشی تیجرای از کایتهان دارالحکومت لکهنو به خوشگوئی اتصاف داشت و در زمان تألیف آفتاب عالمتاب علم شاعری می افراشت » . او راست :شور محشر بود ترانه ٔ مابانگ صور است در چغانه ٔ ماچه کنم
ناطق اصفهانیلغتنامه دهخداناطق اصفهانی . [ طِ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملاّزمان . ازشاعران قرن یازدهم و مولدش کوهپایه ٔ اصفهان است . دردوران سلطنت شاه عباس دوم صفوی می زیسته ، او راست :چو مرغ دل به آن زلف آشیان کردپریشانی مرا زنجیربان کردبه آن زلف پریشانی که داری به ما یک روز هم شب می توان
ناطق اصفهانیلغتنامه دهخداناطق اصفهانی . [ طِ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا صادق . از شاعران قرن سیزدهم هجری قمریست . مؤلف ریحانةالادب آرد: «در تاریخ گوئی و عددجوئی قدرتی عجیب داشته و در این فن گوی سبقت از دیگران ربوده است ، چنانکه عدد ابجدی هریک مصراع از اکثر قصایدش ماده ٔ تاریخ سال یکی از وقایع بودی و
قس الناطقلغتنامه دهخداقس الناطق . [ ق ُس ْ سُن ْ ناطِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک کوفه . (منتهی الارب ). مصحف قس الناطف . (معجم البلدان ). رجوع بدین کلمه شود.
مناطقلغتنامه دهخدامناطق . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مِنطَق ، به معنی میان بند که نطاق باشد. (آنندراج ). ج ِ منطق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و ما رصع من الوشح و المناطق و القلانس و القفازات . (الجماهر ص 21).همچو میزان دشمن تو باد
امام ناطقلغتنامه دهخداامام ناطق . [ اِم ِ طِ ] (اِخ ) لقب امام جعفر صادق (ع ) است . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رجوع به جعفربن محمد شود.