ناسپاسلغتنامه دهخداناسپاس . [ س ِ ] (ص مرکب ) کافرنعمت . (آنندراج ). ناشکر. (انجمن آرا). ناشکر. حق ناشناس . نمک بحرام . بی وفا. ناپسند. بی تمیز. (ناظم الاطباء). کنود. (ترجمان القر
ناسپاس شدنلغتنامه دهخداناسپاس شدن . [ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کفران ورزیدن . ناشکری کردن : شنیدی که ضحاک شد ناسپاس ز دیو و ز جادو جهان پرهراس . فردوسی .و صحبت نیکان و کردار نیک را ناس