نسمانلغتنامه دهخدانسمان . [ ن َ س َ ] (ع مص ) وزیدن باد. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نرم وزیدن باد. (آنندراج ).نَسْم . نسیم . (اقرب الموارد). رجوع به نَسْم شود.
نشیمنلغتنامه دهخدانشیمن . [ ن ِ م َ ] (اِ) جای . مقام . (صحاح الفرس ) (آنندراج ). جایگاه . قرارگاه . (ناظم الاطباء). جای نشستن . جای اقامت : مر او را به هر بوم دشمن نماندبدی را به گیتی نشیمن نماند. فردوسی .صدری که دایم از پی تفویض ک
نیشمنلغتنامه دهخدانیشمن . [ م َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت ژند و پاژند زن را گویند که در مقابل مرد است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
ناسامانلغتنامه دهخداناسامان . (ص مرکب ) نابسامان . بی هنجار. آشفته . بی حساب . نامنظم : اندرین روزگار ناسامان هرکه را علم هست یا هنر است همچو روباه هست کشته ٔ دم همچو طاوس مبتلای پر است . محمدبن عبدالملک .|| تبهکار. نابکار. هر