ناسلوکگویش دزفولیناسازگار، بد رفتار ، کسی که اهل راه مذهب دین و خدا نیست وسلوک دینی ندارد بدین سبب بدخو وبرفتار است
نامسلوکلغتنامه دهخدانامسلوک . [ م َ ] (ص مرکب ) طی ناشده . نارفته . پای سپرده ناشده . || متروک . راهی که متروک مانده است و کسی از آن گذر نمی کند : مناهج عدل که نامسلوک مانده بود مس
بیادبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی مؤدب، بینزاکت، بیتربیت، بیاتیکت، عزیزکرده، نُنُر، لوس، ببه، بچه، بچهننه، نازپرورده، وِل، پاچهورمالیده، بیحیا ناسلوک، بد، سرکش، گست
نامسلوکلغتنامه دهخدانامسلوک . [ م َ ] (ص مرکب ) طی ناشده . نارفته . پای سپرده ناشده . || متروک . راهی که متروک مانده است و کسی از آن گذر نمی کند : مناهج عدل که نامسلوک مانده بود مس
محجةلغتنامه دهخدامحجة. [ م َ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). میانه و وسط راه . ج ، محاج . (ناظم الاطباء). محجه . || راه روشن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (مهذب الاس