ناسگویش گنابادی در گویش گنابادی ناس نام یک ماده گیاهی سبز رنگ اعتیادآور است که با برگ تنباکو ساخته میشود و در کاغذی پیچیده کنار لب میگذارند.
ناسدیکشنری عربی به فارسیمردم , خلق , مردمان , جمعيت , قوم , ملت , اباد کردن , پرجمعيت کردن , ساکن شدن
ناسلغتنامه دهخداناس . (اِخ ) رودخانه ای است در کلمبیای بریتانیا که از سلسله جبال غربی روشوز سرچشمه می گیرد. طول آن 350هزارگز است و به خلیجی در اقیانوس آرام می ریزد.
نعثلغتنامه دهخدانعث . [ ن َ ] (ع مص ) گرفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد): نعثه ؛ اخذه و تناوله . (متن اللغة).
نعصلغتنامه دهخدانعص . [ ن َ ] (ع مص )خوردن ملخ گیاه زمین را. (از منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). خوردن ملخ همه ٔ گیاه زمین را. (از متن اللغة). || به حرکت درآوردن چیز
نعسلغتنامه دهخدانعس . [ ن َ ] (ع مص ) به خواب شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نعاس . (منتهی الارب ). رجوع به نعاس شود. || نرم و سست گشتن رای . || سست شدن جسم . (از ناظم الاطبا
ناسلوکگویش دزفولیناسازگار، بد رفتار ، کسی که اهل راه مذهب دین و خدا نیست وسلوک دینی ندارد بدین سبب بدخو وبرفتار است
ساسانلغتنامه دهخداساسان . (ص ، اِ) گدا و گدائی کننده . (برهان ). گدا. (دهار) (جهانگیری و شرفنامه ٔ منیری از اجمال حسینی ). گدا و فقیر. (غیاث از کشف اللغات ). گدا و فقیر و درویش .
استحسانلغتنامه دهخدااستحسان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شمردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). پسندیدن . ستودن . نیک شمردن . (غیاث ). ضد استقباح . نیکو داشتن . و منه الاستحسان عند اهل