نازشلغتنامه دهخدانازش . [ زِ ] (اِمص ) نازیدن . رجوع به نازیدن شود. || نازش و ناز. حرکات خوشاینده که معشوقان برعاشقان کنند. (آنندراج ). || امتناع . تکبر. (ناظم الاطباء). بی دماغ
نازشفرهنگ انتشارات معین(زِ) (اِمص .) 1 - استغنای معشوق . 2 - کرشمه کردن ، عشوه گری . 3 - فخر، تفاخر. 4 - موجب فخر،مفخر. 5 - تکبر، بزرگ منشی . 6 - نعمت ، رفاه . 7 - نوازش ، ملاطفت ، ت
نازش کردنلغتنامه دهخدانازش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن : و همه مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش به او نازشی کردی . (ترجمه طبری ).بدانسان که شاهان نو
نازشست (شصت )فرهنگ انتشارات معین(زِ شَ) (اِمر.) 1 - انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه . 2 - پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر ز
نازش کردنلغتنامه دهخدانازش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن : و همه مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش به او نازشی کردی . (ترجمه طبری ).بدانسان که شاهان نو
فخرالدینفرهنگ نامها(تلفظ: faxroddin) (عربی) موجب نازش و افتخار آیین و کیش ؛ (در اعلام) نام چند تن از مشاهیر تاریخ مثل فخرالدین اسعد گرگانی شاعر و داستان سرای قرن پنجم و ششم هجری ق
مفتخرلغتنامه دهخدامفتخر.[ م ُ ت َ خ َ ] (ع اِ) مایه ٔ فخر و نازش : آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب .خاقانی .