نارینلغتنامه دهخدانارین . (ص ) تر و تازه . || تابان . روشن . صاف .براق . || ظریف . آراسته . (ناظم الاطباء).
نارینلغتنامه دهخدانارین . (مغولی ، اِ) مغول به خزانه ٔ محتوی جواهرات و زر سرخ که زیر نظر مستقیم سلطان وقت بوده است نارین می گفته اند. رشیدالدین فضل اﷲ آرد: در این وقت پادشاه اسلا
نارینفرهنگ نامها(تلفظ: nārin) (عربی ـ فارسی) (نار + ین (پسوند نسبت)) ، منسوب به نار ، آتش ؛ (به مجاز) سرخ رنگ (زیبا) .
نارین طغایلغتنامه دهخدانارین طغای . [ طُ ] (اِخ ) ناری طغای . ضبط دیگری است از ناری طغای . حمداﷲ مستوفی آرد: «امرا نارین طغای و طاشتمور در ملک فتنه اندیشیدند و قصد ارکان دولت داشتند چ
نارین دژلغتنامه دهخدانارین دژ. [ دِ ] (اِ مرکب ) مانند ارگ دژی است که در دژ دیگر باشد. بالاحصار نیز بهمین معنی است . (آنندراج ). || ونیز به معنی دژی است که بالای کوه باشد. (آنندراج
نارین قلعهلغتنامه دهخدانارین قلعه . [ ق َ ع َ / ع ِ ] (اِ مرکب ) در قلعه ها که چندتوست قلعه ٔ درونی که از همه خردتر است . (یادداشت مؤلف ) : و توپچیان به دستور توپهای دروازه و بروج و
نارین طغایلغتنامه دهخدانارین طغای . [ طُ ] (اِخ ) ناری طغای . ضبط دیگری است از ناری طغای . حمداﷲ مستوفی آرد: «امرا نارین طغای و طاشتمور در ملک فتنه اندیشیدند و قصد ارکان دولت داشتند چ
نارین دژلغتنامه دهخدانارین دژ. [ دِ ] (اِ مرکب ) مانند ارگ دژی است که در دژ دیگر باشد. بالاحصار نیز بهمین معنی است . (آنندراج ). || ونیز به معنی دژی است که بالای کوه باشد. (آنندراج
نارین قلعهلغتنامه دهخدانارین قلعه . [ ق َ ع َ / ع ِ ] (اِ مرکب ) در قلعه ها که چندتوست قلعه ٔ درونی که از همه خردتر است . (یادداشت مؤلف ) : و توپچیان به دستور توپهای دروازه و بروج و