ناریلغتنامه دهخداناری . (اِ) جن و پری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || (ص نسبی ) منسوب به آتش . آتشی . (ناظم الاطباء) : بیمار بد این ملکت زاو دور طبیب اوآشفته شده طبعش هم مائی و
ناریلغتنامه دهخداناری . (اِ) جامه ٔ پوشیدنی . (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ) (شمس اللغات ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (نظام ) (ناظم الاطباء) . لباس . (شعوری ).
ناریلغتنامه دهخداناری . (اِخ ) از دهات دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد است . در 24هزارگزی مغرب فریمان و 4هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی فریمان به مشهد قرار دارد. هوایش معتدل
ناریلغتنامه دهخداناری . (اِخ ) از دهات دهستان نول بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه و در 14هزارگزی جنوب شرقی ارومیه و 5هزارگزی مغرب جاده ٔ شوسه ارومیه به مهاباد در دره ای سردسیر واقع اس
ناریلغتنامه دهخداناری . (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه و در 10هزارگزی جنوب سلوانا و 1500گزی مغرب راه ارابه رو زیوه به سلوانا، در دره ٔ سردسیری واقع اس
نعریلغتنامه دهخدانعری . [ ن َ را ](ع ص ) امراءة عیری ̍ نعری ؛ زن با بانگ و فریاد. (منتهی الارب ). صخّابه . (از اقرب الموارد) (متن اللغة).
ناری طغایلغتنامه دهخداناری طغای . [ طُ ] (اِخ ) ابن کوچ بقابن کیبوقا از ملازمان سلطان ابوسعید بود و سلطان بدو بدگمان شد و وی از خشم سلطان فرار کرد و در خراسان فتنه ها برپا ساخت و با
ناریتلغتنامه دهخداناریت . [ری ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، خشمگینی و غضبناکی . آتشین مزاجی . تندی . (ناظم الاطباء).
ناری طغایلغتنامه دهخداناری طغای . [ طُ ] (اِخ ) ابن کوچ بقابن کیبوقا از ملازمان سلطان ابوسعید بود و سلطان بدو بدگمان شد و وی از خشم سلطان فرار کرد و در خراسان فتنه ها برپا ساخت و با
نارین طغایلغتنامه دهخدانارین طغای . [ طُ ] (اِخ ) ناری طغای . ضبط دیگری است از ناری طغای . حمداﷲ مستوفی آرد: «امرا نارین طغای و طاشتمور در ملک فتنه اندیشیدند و قصد ارکان دولت داشتند چ
نارین بوقالغتنامه دهخدانارین بوقا. (اِخ ) نارین طغای . ضبط دیگری است از ناری طغای و نارین طغای . رجوع به نارین طغای و نیز رجوع به از سعدی تا جامی چ 2 ص 76 شود.