نارونلغتنامه دهخدانارون . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در 22هزارگزی جنوب غربی ساردوئیه و 14هزارگزی راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است و 40 ن
نارونلغتنامه دهخدانارون . (اِخ ) دهی است از دهستان گوشه بخش خاش شهرستان زاهدان . در 48هزارگزی شمال خاش و 2هزارگزی مشرق جاده شوسه ٔزاهدان به خاش در منطقه ای کوهستانی واقع. هوایش م
نارونلغتنامه دهخدانارون . (اِخ ) معرب نرون : ثم ملک بعده نارون بن قلوذیس قیصر ثلاث عشرة سنة. (عیون الاخبار ج 1 ص 73). رجوع به نرون شود.
نارونلغتنامه دهخدانارون . [ رَ وَ ] (ص ) نرم و صاف و مهره دار. || تر و تازه . || (اِ) شاخه ٔ بلند و افراشته از درخت که باد آن را می جنباند. || درخت ناغ . || درخت طبرخون . (ناظم ا
نارونلغتنامه دهخدانارون . [ نارْ وَ ] (اِ) ناروان . (برهان قاطع). درختی است بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (غیاث اللغات ) (از جهانگیری ). درخت بسیارسایه است ، همیشه جوان ، ب
ناروندلغتنامه دهخداناروند. [ وَ ] (اِ) درخت خوش اندام . (برهان قاطع). درخت نارون . (ناظم الاطباء). نارون . (اوبهی ) (شعوری از تحفه ). رجوع به نارون شود.
نارونیانUlmaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از گلسرخسانان درختی یا درختچهای همیشهسبز یا خزاندار با پانزده سرده و 200 گونه که در نواحی معتدل شمالی میرویند؛ برگهای آنها معمولاً ساده با آرایش