نارمیانلغتنامه دهخدانارمیان . (اِخ ) (دروازه ٔ...) نام یکی از دروازه های ده گانه ٔ تبریز بوده است . حمداﷲ مستوفی آرد: دور باروی تبریز شش هزار گام بوده است و ده دروازه دارد: ری وقلع
نأرجیللغتنامه دهخدانأرجیل . [ ن َءْ رَ ] (معرب ، اِ) نارجیل . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نارجیل شود.
نارجیللغتنامه دهخدانارجیل . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب نارگیل . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نارگیل . (ناظم الاطباء). میوه ٔ معروف . (آنندراج ). گوز هندو. (السامی ). گوز هندی . (مهذب الا
نارمیانلغتنامه دهخدانارمیان . (اِخ ) (دروازه ٔ...) نام یکی از دروازه های ده گانه ٔ تبریز بوده است . حمداﷲ مستوفی آرد: دور باروی تبریز شش هزار گام بوده است و ده دروازه دارد: ری وقلع
زاهدلغتنامه دهخدازاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (کاریز...) از قنات های وقفی تبریز واقع در دروازه ٔ ری شهر مزبور بوده است . حمداﷲ مستوفی آرد: آب این کاریزها همه ملک است الا کاریز زاهد بدرو
نارجیلةلغتنامه دهخدانارجیلة. [ رَ ل َ ] (ع اِ) وسیله ٔ تدخین تنباکو است . این کلمه از نارجیل گرفته شده است و عامه به آن ارکیلة میگویند. ج ، نارِجیلات . (از اقرب الموارد). قلیان . ق
نارگیللغتنامه دهخدانارگیل . (اِ) نارجیل . گوز هندی . جوز هندی . بارنج . رانج . گردکان هندی . بارنگ . حشرج . جوزالهند. گوز هندو. جوز هندو. نرجیل . آقای دکتر معین در حاشیه ٔبرهان قا
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ترجمه ٔ باب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق «در» در تداول : ز دروازه بیرون نهادند پای زبان بسته از گفته هر یک بجای . فردو