نارایجلغتنامه دهخدانارایج . [ ی ِ ] (ص مرکب ) نارائج . متاعی که قابل فروختن و داد و ستد نباشد. (ناظم الاطباء). || پولی که رایج و روان نبود. (ناظم الاطباء). که نارواج است . که رایج
نارائجلغتنامه دهخدانارائج . [ ءِ ] (ص مرکب ) که رائج نیست . نارواج . کاسد. کساد. مقابل رائج . نارایج . رجوع به نارایج شود.
نارایلغتنامه دهخدانارای . (ص مرکب ) (از: نا (نفی ، سلب )+ رای (رأی عربی ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بی تدبیر. بی عقل . (برهان قاطع) (آنندراج ). بی فکر. (شمس اللغات ). آن که در را
ناراینلغتنامه دهخداناراین . [ ی َ ] (اِخ ) از خدایان هندوهاست . ابوریحان آورد: ناراین نزد ایشان [ هندوها ] یکی از قوای عالیه ای است که دخالتی در افساد و یا اصلاح جهان ندارد و تا آ
ناراینلغتنامه دهخداناراین . [ ی َ ] (اِخ ) از قلاع هندوستان بوده که به دست سلطان محمود غزنوی گشوده شد. مؤلف تاریخ دیالمه و غزنویان آرد: سلطان محمود پس از فتح قلعه ٔ بهم نغز به غز
نارایینلغتنامه دهخدانارایین . (اِخ ) ناراین . قلعه ای در هندوستان که به دست سلطان محمود غزنوی گشوده شد. رجوع به ناراین شود : دو بدره زر بگرفتم به فتح نارایین به فتح رومیه صد بدره گ
کسیدلغتنامه دهخداکسید. [ ک َ] (ع ص ) ناروان و نارایج . (ناظم الاطباء). ناروان . (منتهی الارب ). کاسد. (اقرب الموارد). کساد. بی رونق .- شی ٔ کسید ؛چیز دون و پست . (ناظم الاطباء).
نبهرهفرهنگ مترادف و متضاد۱. قلب، نارایج، ناروا، ناسره ۲. بیمقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه ۳. ناگهان
ناسزهلغتنامه دهخداناسزه . [س َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پول قلب . پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء) .