ناخوش شدنلغتنامه دهخداناخوش شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمار گشتن . (ناظم الاطباء). مریض شدن . و نیز رجوع به ناخوش شود.
نابود شدنلغتنامه دهخدانابود شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نیست شدن . ناپیدا شدن . (ناظم الاطباء). نابود گردیدن . فنا شدن . معدوم شدن . مضمحل گشتن . هلاک شدن . نیست گردیدن . فانی شدن .
بیمار شدنلغتنامه دهخدابیمار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناتندرست شدن . ناخوش شدن . دچار بیماری شدن . تن بیمار گشتن . اعتلال . (تاج المصادر بیهقی ). سقم . (ترجمان القرآن ) (دهار). لوع
تفللغتنامه دهخداتفل .[ ت َ ف َ ] (ع مص ) ناخوش شدن بوی تن از نابکار داشتن عطر. (از تاج المصادر بیهقی ). بدبوی گردیدن و بدبوئی که از ترک طیب باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطبا
مریض شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیمارشدن، ناخوش شدن ۲. تب گرفتن، تب داشتن ۳. دردمند گشتن، آهمند شدن ≠ شفا یافتن، معالجه شدن
دلسرد شدنلغتنامه دهخدادلسرد شدن . [ دِ س َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) ملول و ناخوش شدن . (از آنندراج ). اشتیاق پیشین را بالتمام نداشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). نومید شدن . دماغ سوخته شدن . (