ناخوش احواللغتنامه دهخداناخوش احوال . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
ناخوشفرهنگ مترادف و متضاد۱. بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم ۲. زشت ۳. تلخ، منغص، ناگوار ۴. دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد ۵. مکروه ۶. ناپسند، نامطبوع ≠ خوش
ناخوش حاللغتنامه دهخداناخوش حال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ناخوش احوال . که سالم و تندرست نیست . که بیمار است . که در حال ضعف یا بیماری یا نقاهت است . || که شادمان و سردماغ نیست
ناخوش مزاجلغتنامه دهخداناخوش مزاج . [ خوَش ْ / خُش ْ م ِ ] (ص مرکب ) در تداول ، ناخوش احوال . ناسالم . مریض . بیمار.
ناچمانلغتنامه دهخداناچمان . [ چ َ ] (نف مرکب ) عاجز و ناتوان در حرکت . (ناظم الاطباء). ناخرام . بی حرکت . ناخوش احوال . بی حال . که چمیدن و خرامیدن نتواند : همی گفت زندان و بند گر
مزاجلغتنامه دهخدامزاج . [ م ِ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ). آمیختن چیزی به چیزی . || آمیختن شراب و جز آن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) آمیزش . (السامی ) (زمخشری ) (مهذب الاسم
ناشادلغتنامه دهخداناشاد. (ص مرکب ) ناخوش . حزین . (آنندراج ). بی مسرت . بی شادمانی . ناخشنود. رنجیده . آزرده . (ناظم الاطباء). محزون . حزین . غمگین . غمین . افسرده . ملول : خدای